مقدمه
نخستين و اساسي ترين اصلي كه پايه و زيربناي مكتب قرآن را تشكيل مي دهد ، اصل توحيد است و لذا در قرآن كريم كمتر آيه و يا سطري را مي توان يافت كه در آن مستقيم يا غير مستقيم ذكري از خداوند به ميان نيامده باشد . مكتب قرآن در رشته هاي مختلف زندگي فردي ، اجتماعي ، عبادات ، اخلاقيات ، معاملات ، سياست ، صلح ، جنگ و علم و بالاخره در تمام شئوني كه براي يك اجتماع سالم و فعال و سعادتمند لازم است بحث نموده و دستورات مفيدي داده است ، اما روح تمام اين دستورات را مسئله ي ايمان به خدا و توحيد و خلوص قرار داده است . هدف قرآن اين است كه مردم را به سوي خدا منعطف سازد . خدايي كه كمال مطلق و هستي محض است و هيچ گونه حد و اندازه و كمبود و نقصي در او راه ندارد . او از همه كس و همه چيز بي نياز است و هستي او نامحدود و مستقل است . اين چنين هستي و كمالي ، تعدد بردار نيست و به اصطلاح (احدي الذّات ) است يعني ذاتاً يكتا است و از نظر فلسفي ثابت شده هستي محض يعني وحدت و در واقع بعد از اثبات وجود خداوند متعال اين سوالات براي انسان به وجود مي آيد كه آيا خدا يكي است يا نه ؟ احد و واحد يعني چه ؟ ضرورت يگانگي خدا چيست ؟ براهين يكي بودن خدا چيست ؟
براي بهتر روشن شدن موضوع تحقيق معاني لغوي هر يك از كلمات آن لازم به ذكر مي باشد كه عبارتند از : اثبات يعني ثبت كردن ، ثبت يعني قراردادن ، نوشتن ، دليل و برهان ، حجت ، مورد اطمينان كسي كه قول او حجت است جمع ثبت ، اثبات مي باشد ، اثبات و تثبيت هر دو به معني ثابت و مستقر كردن است .
خدا يعني پروردگار جهان ، الله ، مالك ، صاحب
يگانگي يعني وحدت ، يكتايي ، اتحاد ، صميمت و خلوص ، بي نظيري و بي همتايي
معني احد و واحد و توحيد و موحّد
واژه ي احد از همان ماده ي وحدت است ، لذا بعضي احد و واحد را به يك معني تفسير كردهاند و معتقدند هر دو اشاره به آن ذاتي است كه از هر نظر بي نظير و منفرد مي باشد ، در علم يگانه است ، در قدرت بي مثال است ، در رحمانيت و رحيميت يكتا است ، و خلاصه از هر نظر بي نظير است .
ولي بعضي عقيده دارند كه ميان احد و واحد فرق است . احد به ذاتي گفته مي شود كه قبول كثرت نمي كند ، نه در خارج ، و نه در ذهن ، و لذا قابل شماره نيست و هرگز داخل عدد نمي شود ، به خلاف واحد كه براي او دوم و سوم تصور مي شود ، يا در خارج ، يا در ذهن و لذا گاه مي گوئيم احدي از آن جمعيت نيامد ، يعني هيچ كس نيامد ولي هنگامي كه مي گوئيم ، واحد نيامد ممكن است دو يا چند نفر آمده باشند ولي اين تفاوت با موارد استعمال آن در قرآن مجيد و احاديث چندان سازگار نيست . بعضي نيز معتقدند ، احد اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء تركيبيه خارجيه يا عقليه (جنس و فصل و ماهيت و وجود ) است ، در حالي كه واحد اشاره به يگانگي ذات او در برابر كثرات خارجيه مي باشد . در حديثي از امام محمد باقر (ع) مي خوانيم : « احد فردي است كه يگانه ، واحد و واحد يك مفهوم دارد ، و آن ذات منفردي است كه نظير و شبيهي براي او نيست ، و توحيد اقرار به يگانگي و وحدت و انفراد اوست . »
در ذيل همين حديث مي خوانيم « واحد از عدد نيست ، بلكه واحد پايه اعداد است ، عدد از دو شروع مي شود ، بنابراين معني (الله احد )يعني معبودي كه انسان ها از ادراك ذات او و از احاطه به كيفيتش عاجزند . او در الهيت فرد است و از صفات مخلوقات برتر . »
در قرآن مجيد نيز واحد و احد هر دو به ذات پاك خداوند اطلاق شده است . جالب اين كه در توحيد صدوق آمده است كه مردي اعرابي در روز جنگ (جمل ) برخاست عرض كرد ، اي اميرمؤمنان ! آيا مي گويي خداوند واحد است ؟ واحد به چه معني است ؟ ناگهان مردم از هر طرف به او حمله كردند و گفتند : اي اعرابي ! اين چه سوالي است ؟ مگر نمي بيني فكر امير مؤمنان تا چه حد مشغول مسأله ي جنگ است ؟ هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد ! امير مؤمنان فرمودند : او را به حال خود بگذاريد ، زيرا آن چه را كه او مي خواهد همان چيزي است كه ما از اين گروه دشمن مي خواهيم سپس فرمود ، اي اعرابي ! اين كه مي گوئيم خدا واحد است چهار معني ميتواند داشته باشد كه دو معني آن درباره ي خدا صحيح نيست ، دو معني آن صحيح است . اما آن دو كه صحيح نيست : وحدت عددي است اين براي خدا جايز نمي باشد (بگوئيم او يكي است و دو تا نيست ، زيرا مفهوم اين سخن آن است كه دومي براي او تصور مي شود ولي وجود ندارد ، در حالي كه مسلماً براي ذات بي نهايت حق دومي تصور نمي شود ) چرا كه چيزي كه ثاني ندارد داخل در باب اعداد نمي شود ، آيا نمي بيني كه خداوند كساني را كه گفتند ( ان الله ثالث ثلاثه ) ( خدا سومي از سه نفر است) تكفير كرده ؟ ديگر از معاني واحد كه بر خدا روا نيست اين است كه به معني واحد نوعي باشد ، مثل اين كه مي گوئيم چنان شخصي يكي از مردم است ، اين نيز بر خدا روا نيست . مفهوم اين سخن تشبيه است و خدا از هر گونه تشبيه و نظير برتر و بالاتر است اما آن دو مفهومي كه درباره خدا صادق است نخست اين كه گفته شود خداوند واحد است يعني در اشياء عالم شبيهي براي او نيست ، آري پروردگار ما چنين است . ديگر اين كه گفته شود پروردگار ما احديّ المعني است يعني ذات او تقسيم پذير نيست ، نه در خارج و نه در عقل ، و نه در وهم ،آري خداوند بزرگ كوتاه سخن اين كه خداوند احد و واحد است و يگانه و يكتا است نه به معني واحد عددي ، اما توحيد خداوند متعال ، يگانه شماري او به صفت هاي والا و نام هاي نيكويش است او چنين خداي يگانه ي بي شريك و بي همگون است و موحّد كسي است كه از روي بينايي ، معرفت ، يقين و ا خلاص امرار كند خداوند عز و جلّ را با اوصاف والايش و نام هاي نيكويش به يگانگي نشناسد و بر توحيد او با اوصاف والايش امرار نكند ، موحّد نيست .
چه بسا پاره اي از مردم نادان بگويند كه : هر كس خدا را يگانه دانست و اقرار كرد كه او يگانه است موحّد مي باشد گرچه او را به اوصافي كه به آن صفت يگانه است ، توصيف نكند ، زيرا كسي كه يقين دارد پروردگارش خداي يگانه و چيز يكتاست ، ولي در كنار او موصوف ديگري را اثبات كند به همان صفاتي كه خدا به آن يگانه بود ، چنين شخصي در نزد همه ي امت و ديگر ملت ها دوگانه پرست غير موحّد مشرك تشبيه كننده ي نامسلمان است و اگر اعتقاد داشته باشد اين كه پروردگارش خداي واحد، شي واحد و موجود واحد است و اگر چنين باشد واجب است اين كه خداي تبارك و تعالي به صفت هاي خودش يگانه باشد ، صفت هايي كه به خاطر آن ها به خدايي ، يكتاست و به علت يگانگي اش به آن صفت ها به يگانگي ، يگانه است تا آن كه وجود خدايي ديگر محال گردد و خداوند تنها و يكتايي كه شريك و شبيه نداشته باشد ؛ بنابراين هر كس خدا را به صفت هايش يگانه شمارد و به آن چه كه شناخته اقرار و بدان باور داشته باشد ، موحّد خواهد بود و به يگانگي پروردگارش عارف خواهد بود . البته اقرار و باور بدون عمل كافي نمي باشد چرا كه از علامه طباطبايي (ره) سوال نمودند آيا معصيت و گناه ، شرك به خدا محسوب مي شود ؟ ايشان فرمودند: معاصي و نافرماني دستورات الهي ، شرك در اطاعت است نه شرك در ذات يا نوعي و جنسي بلكه به معني وحدت ذاتي ، به عبارت روشن تر وحدانيت او به معني وجود مثل و مانند و شبيه و نظير براي اوست . دليل اين سخن نيز روشن است : او ذاتي است بي نهايت از هر جهت، و … مسلم است كه دو ذات بي نهايت از هر جهت ، غير قابل تصور است ، چون اگر دو ذات شد هر دو محدود مي شود ، اين كمالات آن را ندارد ، و آن كمالات اين را .
گواهي همه بر وحدانيتش
« خداوند ( با ايجاد نظام شگرف عالم هستي ) گواهي مي دهد كه معبودي جز او نيست» (شَهِدَالله انَّهُ لا اِلهَ اِلّا هو) « و نيز فرشتگان و صاحبان علم و د انشمندان (هر كدام به گونه اي و با استناد به دليل و آيه اي ) بر اين امر گواهي مي دهند . »
(والمَلائكهُ و اُولُوا العلمِ) . اين درحالي است كه خداوند قيام به عدالت در جهان هستي فرموده » كه اين عدالت نيز نشانه ي بارز وجود او است . آري : با اين اوصاف كه گفته شده « هيچ معبودي جز او نيست كه هم تواند و هم حكيم است » بنابراين شما هم با خداوند و فرشتگان و دانشمندان هم صدا شويد و نغمه ي توحيد سردهيد .
شهادت خداوند بر يگانگي خويش چگونه است ؟
منظور از شهادت خداوند ، شهادت عملي و فعلي است نه قولي ، يعني خداوند با پديد آوردن جهان آفرينش كه نظام واحدي در آن حكومت مي كند و قوانين آن در همه جا يكسان ، و برنامه ي آن يكي است ،و در واقع در يك واحد به هم پيوسته » و « يك نظام يگانه » است ،عملاً نشان داده كه آفريدگار و معبود ، در جهان يكي بيش نيست ، و همه از يك منبع، سرچشمه مي گيرند ، بنابراين ايجاد اين نظام واحد ، شهادت و گواهي خدا است بر يگانگي ذاتش . اما شهادت و گواهي فرشتگان و دانشمندان ، جنبه ي قولي دارد ، چه اين كه آن ها هر كدام با گفتاري شايسته ي خود، اعتراف به اين حقيقت مي كنند و اين گونه تفكيك در آيات قرآن فراوان است مثلاً در آيه « اِنَّ اللهَ و ملائكتَهُ يُصلُّونَ علي النَّبي خدا و فرشتگان بر پيامبر (ص) درود مي فرستند » درود از ناحيه ي خدا ، فرستادن رحمت است و از ناحيه ي فرشتگان تقاضاي رحمت . البته گواهي فرشتگان و دانشمندان ، جنبه ي عملي نيز دارد ، زيرا آن ها تنها او را مي پرستند و در برابر هيچ معبود ديگر ، سر تعظيم فرود نمي آورند .
ضرورت يكي بودن خدا
خداوند متعال مثل و مانند و شريك ندارد .اساساً محال است كه خداوند مثل و مانند داشته باشد و در نتيجه به جاي يك خدا ، دو خدا يا بيشتر داشته باشيم . زيرا دو تا و سه تا و يا بيشتر بودن ، از خواص مخصوص موجودات محدود نسبي است ؛ درباره موجود نامحدود و مطلق ، تعدد و كثرت – معني ندارد مثلاً ما مي توانيم يك فرزند داشته باشيم و هم مي توانيم دو فرزند يا بيشتر داشته باشيم ؛ زيرا فرزند ، يك موجود محدود است و موجود محدود مي تواند در مرتبه ي خود مثل و مانندي داشته باشد و در نتيجه تعدد و كثرت بپذيرد اما موجود نامحدود ،تعدد پذير نيست . مثال ذيل هر چند از يك نظر كافي نيست ولي براي توضيح مطلب مفيد است درباره ي ابعاد جهان مادي و محسوس ، يعني جهان اجسام كه مشهود و ملموس ماست ، دانشمندان دو گونه نظر داده اند : برخي مدعي هستند كه ابعاد جهان محدود است اين جهان محسوس به جائي مي رسد كه در آن جا ديگر تمام مي شود ؛ ولي برخي ديگر مدعي هستند كه ابعاد جهان مادي نامحدود است و از هيچ طرف پايان نمي پذيرد ؛ جهان ماده ، اول و آخر و وسط ندارد . اگر ما جهان ماده و جسم را محدود بدانيم يك پرسش براي ما مطرح مي شود و آن اين كه : آيا جهان مادي جسماني يكي است يا بيشتر؟ ولي اگر جهان نامحدود باشد ديگر فرض جهان جسماني ديگر غير اين جهان نامعقول است ؛ هر چه را كه جهان ديگر فرض كنيم عين اين جهان يا جزئي از اين جهان است . اين مثال مربوط است به جهان اجسام و وجودهاي جسماني كه محدود و مشروط و مخلوق آفريده شده اند و هيچ كدام واقعيت شان ، واقعيت مطلق و مستقل و قائم با لذات نيست . جهان مادي در عين اين كه از نظر ابعاد نامحدود است ، از نظر واقعيت محدود است و چون بنا به فرض از نظر ابعاد نامحدود است ، دوم برايش فرض نمي شود . خداوند متعال وجود نامحدود و مطلق است و بر همه ي اشياء احاطه دارد و هيچ مكان و زماني از او نيست و از رنگ گردن به ما نزديك تر است ؛
پس محال است كه مثل و مانندي داشته باشد بلكه مثل و مانند برايش فرض نمي شود . بعلاوه ما آثار عنايت و تدبير و حكمت او را در همه ي موجودات مي بينيم و در سراسر جهان ، يك اراده ي واحد و مشيت واحد و نظم واحد مشاهده مي كنيم و اين خود نشان مي دهد كه جهان ما يك كانوني است نه دو كانوني . گذشته از اين ها اگر دو خدا يا بيشتر مي بود ، الزاماً دو اراده و مشيت و يا بيشتر دخالت داشت و همه ي آن مشيت ها به نسبت واحد در كارها مؤثر مي بود وهر موجودي كه مي بايست موجود شود ، بايد در آن واحد دو موجود داشته باشند تا بتواند به دو كانون منتسب باشد و باز هر يك از آن دو موجود نيز به نوبه ي خود دو موجود باشند .
در نتيجه هيچ موجودي پديد نمي آمد و جهان نيست و نابود مي شد . براي اين كه به ضرورت يكي بودن خدا بهتر پي ببريم مثال ديگري مي زنيم مثلاً اگر خدا دو تا باشد محال مي باشد .
چرا كه اگر يكي اراده ي حركت جسمي نمايد در وقتي و ديگري اراده سكون همان جسم نمايد در همان وقت ، پس اگر مراد هر دو برآيد لازم آيد كه آن جسم در يك وقت هم متحرك و هم ساكن باشد و اين محال است و اگر مراد برنيايد ، لازم آيد كه جسم نه متحرك نه ساكن باشد و اين نيز محال است و عجز هر دو نيز محال است و اگر مراد يكي برآيد ، ترجيح بلا مرجِّع لازم آيد كه محال است يا عجز آن ديگر؛
آن نيز محال است و نمي تواند كه هيچ يك اراده آن نكنند چرا كه عجز لازم مي آيد و هم چنين اگر يكي اراده كند بدون ديگري ، زيرا كه عجز آن ديگر لازم آيد و آن هم محال است و ديگر ترجيح بلا مرجّع لازم آيد ؛
چه نسبت هر دو به همه مساوي است و اين ظاهر است . و ديگر آن كه ديههً اراده واجب ، ممكن را محال نيست . ديگر آن كه واجب عين وجود است چنان چه معلوم شد و وجود يكي است چنان كه علامه طباطبائي (رحمه الله عليه) مي فرمايد : اگر از واحد حقيقي بسيط دو چيز صادر شود يا از يك جهت است يا از دو جهت ، از يك جهت صحيح نيست زيرا مستلزم آن است آن چه واحد فرض شده متعدد باشد و اگر از دو جهت باشد مستلزم تركب چيزي است كه بسيط فرض شده است .
لازم به ذكر است كه اعتقاد به يگانگي خداوند مختص به ناحيه ي خاص يا نژاد خاص نميباشد بلكه تقريباً در سراسر دنيا اين اعتقاد وجود داشته است . به طور مثال انسان هاي غربي در سرتاسر تاريخ مسيحيت ، وحدت خدا را – مسلم مي گرفته است ، اما در سراسر دنياي يوناني – رومي ، كه مسيحيت در آن ظهور يافت ، شرك رواج داشت . چهره هايي كاملاً فرهيخته و اخلاقي به خدايان بسيار متعدد بودند . حتي فيلسوفاني چون افلاطون و رواقيان كه در برخي عبارات (توحيد) را تلويحاً بيان مي كنند ، در عبارات ديگر به صراحت معتقد به شرك به نظر مي رسند ؛ آنان حتي مي توانند در عبارت واحد ، بدون هيچ گونه توضيحي ، خدا و خدايان را به جاي يكديگر به كار برند . توحيد به تدريج در دين بني اسرائيل ظهور يافت . محققان هنوز در اين باب بحث دارند كه توحيد دقيقاً در چه زماني براي نخستين بار ظهور كرد ؛ اما يقيناً در قرن ششم از سوي شخص معروف به اشياي دوم بدان تصريح شد و به سرعت به صورت يك اصل مسلم الهيات يهودي درآمد .
از اين رو ، پل قديس كه مخالف خدايان متعدد جهان كفر بود، خداي واحد وحي يهودي – مسيحي را مسلم – انگاشت و وحدانيت خدا به صورت موضوعي اساسي در احتياجات نويسندگان مسيحي قرون دوم و سوم باقي ماند .
براهين و ادله ي يكي بودن خدا
براهين و ادلّه ي اثبات يگانگي خدا زياد است ، برخي را كه از آيات و احاديث و كتب فلسفي استخراج كرديم بدين قرار است :
1- وحي ، اين دليل واضح است . يهوديان نه به مقتضاي تفكر انتزاعي ، بلكه از آن رو كه عقيده داشتند يهود در سرتاسر تاريخ آن ها، و به ويژه در رويدادهاي مهم خود را بدين گونه بر آن ها آشكار كرده است ، به وجود خداي واحد اذان داشتند . بر اساس عهد جديد ، اين خود ،انكشاف خداي واحد راستين در مسيح به وقوع پيوست ؛ هم در تعليم او در باب پدر و هم در شخص او به عنوان تنها پسر پدر .
2- تجربه ، واقعيت صرف تجربه ي ديني نيست ، بلكه عبارت است از : گذر منطقي از جنبه ي انفسي ، تجربه به متعلق مفروض آن . اين استنتاج چنين است : اگر بناست خداوند متعلق عبوديت مطلق باشد ، بايد داراي هستي مطلق باشد . اما خدايي در بين خدايان بسيار نمي تواند واحد اين هستي باشد زيرا او در ذاتش با خدايان ديگر شريك است . بنابراين ، خداوند بايد يكي باشد .سرانجام فيلسوفان تلاش كرده اند وحدت را به وسيله ي عقل محض اثبات كنند .
3- تعقل ، آكونياس از اين راه به استدلال مي پردازد من قطعه اي از عبارات وي را به طور كامل نقل مي كنم ؛ زيرا نمونه اي عالي از اين سبك است . اين كه (يك خدا وجود دارد ) به سه طريق مي تواند اثبات شود :
نخست به اين دليل كه خدا بسيط است ؛ چون آشكار است هيچ فردي نمي تواند در تشخيص خود با ديگران شريك باشد . اما آن چه سقراط صرفاً به سبب انسانيت اين انسان خاص بود ، بايد به همان نحو كه انسان هاي بسياري وجود مي داشت.
اينك در مورد خدا ، وضعيت به ه مين منوال است ؛ زيرا – همان گونه كه ثابت كرديم – خدا خودش ذات خودش است . بنابراين ،خدا بودن ، اين خدا بودن است و بدين سان ، وجود خدايان متعدد محال است .
ثانياً ، به دليل اين كه كمال خدا نامحدود است ؛ زيرا خدا – چنان كه ديديم – كل كمال وجود را در خود جمع دارد .حال اگر خدايان متعدد وجود مي داشتند ، مي بايست متفاوت مي بودند . چيزي كه به يكي از آن ها تعلق مي داشت ، به ديگري تعلق نمي داشت و اگر چيز نقصي بود ، خداوند واحد روي هم رفته كامل نمي بود ، در حالي كه آن چيز كمالي بود ، خداي ديگر فاقد آن مي بود. بنابراين ، بيش از يك خدا نمي تواند وجود داشته باشد و به همين جهت است كه فيلسوفان عهد باستان – به تعبيري – با كرنش در برابر حقيقت ، اظهار داشتند كه ا گر مبدأ و منشأ اشياء نامتناهي باشد، اين مبدأ نمي تواند بيش از يكي باشد .
ثالثاً ، به اين دليل كه جهان واحد است ؛ زيرا ما همه ي اشياي موجود را داراي هماهنگي متقابل مي يابيم كه برخي از آن ها به بعضي ديگر فايده مي رسانند. بايد توجه داشت كه چيزهاي گوناگون فقط در جايي كه علت واحدي براي نظم در كار است ، در يك نظم واحد به هم مي پيوندند . از آن جا كه وحدت و نظم را در تعداد بي شماري از اشياء ، علت واحد بهتر از علل كثير تبيين ميكند ، او واحد ذاتاً وحدت آفرين است ؛ در حالي كه امور كثير تنها به طور اتفاقي وحدت آفرين هستند ؛ آن هم مادامي كه خودشان به نحوي از آن جا وحدت يافته باشند . بنابراين منشأ اصلي وحدت و نظم در عالم – يعني خدا – بايد خود واحد باشد ؛ چرا كه نخستين همواره كامل ترين است نه تصادفاً بلكه ذاتاً .
اولين و دومين برهان از اين براهين ، اگر مقدمات شان مسلم گرفته شود صحيح هستند . اگر خدا همان – ماهيت يا ذات خود است ، نمي تواند در ماهيت خود با هيچ كس ديگري شريك باشد همين طور اگر خدا نامتناهي يا نامحدود است ، بايد يكي باشد ؛ زيرا اگر خدايان بسياري وجود مي داشت ، يك خدا ، كه فاقد اشكالي از الوهيت است كه ساير خدايان واجد آن هستند، به همان اندازه ناقص و محدود مي بود . در اين جا ، ما دو برهان قياسي ساده بر يگانگي خدا داريم . برهان سوم آكونياس ترديد برانگيز است . ممكن است پرسيده شود :
الف) آيا عالم ، نظام واحدي را به وجود ميآورد ؟
ب) آيا چنين نظامي آن گونه كه ما در عالم مي بينيم ، نيازمند تبييني متعالي است ؟
ج) آيا ما لازم است ناظم واحدي را مسلم فرض كنيم ؟
من نمي توانم در اين جا به اين پرسش ها بپردازم ؛ زيرا اين كار مستلزم بحث مستوفايي دربارهي برهان غايت شناسي است ؛ اما واضح است كه سومين دليل – آكونياس بر يگانگي خدا ، بداهت منطقي برهان هاي اول و دوم را ندارد . به هر حال ، برهان هاي اول و دوم از اين براهين ، مبتني بر اين مقدمه ها هستند كه ذات و وجود خدا عين هم ديگر و او نامتناهي است .
مسيحيان معقتدند ، نه تنها خدا واحد است ، بلكه متشكل از سه اقنوم است . در اين باور ، آن ها از توحيد غير مشروب آيين يهود و د ين اسلام فاصله مي گيرند . آموزه ي تثليث را نمي توان در اين جا دقيقاً مورد بحث قرار داد. من مي خواهم تنها چهار نكته را كه براي نيل به حداقل تصور از آن لازم است ، بيان كنم .
1- آموزه ي تثليث ، نوعي انديشه ي پيشين نيست . در اين جا اين آموزه با نظريه فلوطين درباره ي (احد) ، (عقل) ، (نفس) فرق دارد . اين آموزه مبتني بر وحي تاريخي مندرج در عهد جديد است . كشيشان اين آموزه را بر اساس آن عبارات كتاب مقدس ، كه در آن ها خداي يگانه قوم يهود، خود را به سه شكل متمايز (پدر ) و (پسر) و (روح القدس) متجلي ساخت ، استخراج كردند .
2- براي بيان اين آموزه در قالب يك اصل ، متكلمان راست آيين ناگزيرند راهي بينابين ميان سه خدا انگاري ، وجه انگاري در پيش گيرند ؛ از يك سو، آن ها بايد وحدانيت خدا را پاس دارند . و از سوي ديگر ، بايد اصلي را ايجاد كنند كه تمايز عيني ميان اقانيم سه گانه را نشان دهد . راه حلي كه آباء كليسا در نهايت بدان نايل آمدند اين است كه خدا به عنوان يك (جوهر) در سه اقنوم متحقق است .
3- مقصود از اين راه حل، ارائه توصيف رسايي از الوهيت نبود .اگر خدا ،حتي هنگامي كه يك موجود يگانه محسوب مي شود ، غير قابل احاطه است ، بايد هنگامي كه موجودي سه گانه شمرده مي شود ، به طريق اولي چنين باشد .
4- اين آموزه ، تصديق مي كند كه خدا هم مستغني از غير است و هم محب غير . در نگاه نخست، اين اوصاف مانع الجمع به نظر مي آيند ؛ تا آن جا كه محبت مستلزم نياز به شي محبوب است . به نظر مي رسد كه ا ين امر با استغناي از غير ، ناسازگار است . آموزه ي تثليث با تصديق به اين امر كه حيات بي نياز خداوند، خود حيات محبت آميزي است بر اين تغاير وناسازگاري ظاهري غالب مي آيد . بنابراين ، اگر خدا ، نامتناهي و مستغني از غير است ، بايد يكي باشد .
سه ادله ي گذشته نظر اچ پي آون بود براهيني كه علماي شيعه براي اثبات يگانگي خداوند بيان نمودند عبارتند از :
1-5 برهان صرف الوجود
1- برهان صرف الوجود و خلاصه اش اين است كه خداوند وجود مطلق است و هيچ قيد و شرط و حدي براي او نيست ، چنين وجودي مسلماً نامحدود خواهد بود ، چرا كه اگر محدوديتي پيدا كند بايد آلوده عدم گردد ، و ذات مقدسي كه هستي از آن مي جوشد هرگز مقتضي عدم و نيستي نخواهد بود و چيزي در خارج نيست كه عدم را بر او تحميل كند . بنابراين، محدود به هيچ حدي نمي باشد از سوي ديگر دوهستي – نامحدود در عالم تصور نمي شود زيرا اگر دو موجود پيدا شود حتماً هر يك از آن ها فاقد كمالات ديگري است ، يعني كمالات او را ندارد ، و بنابراين هر دو محدود مي شوند، و اين خود دليل روشني است بريگانگي ذات واجب الوجود . واجب الوجود كه وجود دهنده ي همه ي موجودات و هستي بخش همه ي هستي هاست منبع وجود ، و صرف الوجود و وجود مطلق است و تشخص و تميز او به عين صرف الوجود بودن اوست ، پس تعدد آن محال است .
2-5 برهان وحدت نظام
2- برهان وحدت نظام : هنگامي كه به اين جهان پهناور نگاه مي كنيم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتي پراكنده مي بينيم ، زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و انواع گياهان و حيوانات ، اما هرچه بيشتر دقت كنيم مي بينيم اجزاء و ذرات اين عالم چنان به هم مربوط و پيوسته است كه مجموعاً يك واحد منسجم را تشكيل مي دهد ، و يك سلسله قوانين معين بر سراسر اين جهان حكومت مي كند . هر قدر ، پيشرفت علم و دانش بشري بيشتر مي شود وحدت و انسجام اجزاي اين جهان آشكارتر مي گردد . اين وحدت نظام هستي ، و قوانين حاكم بر آن ، و انسجام و يكپارچگي در ميان اجزاي آن نشان مي دهد كه خالق آن يكتا و يگانه است .
3-5 برهان تمانع
3- برهان تمانع : دليلي كه براي توحيد و نفي آلهه درآيد « لَو كانَ فيهِمآءَ الِهَهٌ اِلّا اللهُ لَفَسدَتا فَسُبحانُ الله ِ رَبِّ العَرشِ عَمَّا يَصِفُونَ : اگر در آسمان و زمين ، جز (الله) خدايان ديگري بود ، فاسد مي شدند ، منزه است پروردگار عرش ،از توصيفي كه آنها مي كنند ! » آمده است ، در عين سادگي و روشني ، يكي از براهين دقيق فلسفي در اين زمينه است كه دانشمندان از آن ، به عنوان (برهان تمانع) ياد مي كنند ، خلاصه اين برهان را اين چنين مي توان بيان كرد : ما بدون شك نظام واحدي را در اين جهان حكفرما مي بينيم ، نظامي كه در همه ي جهات هماهنگ است ، قوانين ثابت و در آسمان جاري است ، برنامه هايش با هم منطبق ، اجزايش متناسب است . اين هماهنگي قوانين و نظامات آفرينش از اين حكايت مي كند كه از مبدأ واحدي سرچشمه گرفته است چرا كه اگر مبدأها متعدد بود و اراده ها مختلف ، اين هماهنگي هرگز وجود نداشت و همان چيزي كه قرآن از آن تعبير به فساد مي كند در عالم به وضوح ديده مي شد ما اگر كمي اهل تحقيق و مطالعه باشيم ، از بررسي يك كتاب به خوبي مي توانيم بفهميم آن را يك نفر نوشته يا چند نفر ؟ كتابي كه تأليف يك نفر است ، هماهنگي و انسجام مخصوص در ميان عبارات ، جمله بندي ها ، تعبيرهاي مختلف ، طرز ورود و خروج در بحث ها ، خلاصه ي تمام قسمت هايش يكپارچه و هم صدا است چرا كه زائيده ي يك فكر و تراوش يك قلم است اما اگر دو يا چند نفر ، هر چند همه دانشمند باشند و صميمي و داراي روح همكاري نزديك ، هر كدام تاليف بخشي از آن را بر عهده گيرد ، باز هم در اعماق عبارات و الفاظ ، طرز بحث آثار ،اين دوگانگي و چندگانگي نمايان است . دليل آن هم روشن است ، زيرا دو نفر هر قدر هم فكر و هم سليقه باشند بالاخره دونفرند اگر همه چيز آن ها يكي بود ، يك نفر مي شدند ، بنابراين به طور قطع بايد تفاوت هايي داشته باشند تا بتوانند دو نفر باشند .
و اين تفاوت سرانجام كار خود را خواهد كرد ، و اثرش را در نوشته هاي آن ها خواهد گذاشت . حال هر قدر اين كتاب ، بزرگ تر و مفصل تر باشد و در موضوعات متنوع تري بحث كند زودتر اين ناهماهنگي احساس شود . كتاب بزرگ عالم آفرينش كه عظمتش به قدري است كه ما با تمام وجودمان در لا به لاي عباراتش گم مي شويم ، نيز مشمول همين قانون است . درست است كه ما حتي در تمام عمر نمي توانيم تمام اين كتاب را مطالعه كنيم اما با همين اندازه كه توفيق مطالعه نصيب ما و كل دانشمندان جهان شده است ، آن چنان هماهنگي دارد كه از وحدت مؤلف به خوبي حكايت مي كند ، ما هر چه اين كتاب عجيب را ورق مي زنيم در همه جا آثار يك نظم عالي و انسجام و هماهنگي غير قابل توصيف در ميان كلمات و سطور و صفحاتش نمايان است .
اگر در اداره ي اين جهان و نظامات آن ، اراده ها و مبدء هاي متعددي دخالت داشت اين هماهنگي امكان پذير نبود . راستي چرا دانشمندان فضايي مي توانند سفينه هاي فضا پيما را با دقت كامل به فضا بفرستند و قايق ماه نشين آن را دقيقاً در همان محلي كه از نظر علمي پيش بيني كرده اند فرود آورند ، سپس آن را از آن جا حركت داده در محل پيش بيني شده در زمين پائين بياورند ؟!
آيا اين دقت محاسبات به خاطر اين نيست كه نظام حاكم به كل هستي كه پايه محاسبات اين دانشمندان است دقيق و منسجم و هماهنگ است كه اگر يك ذره ناهماهنگي ، كم و زيادي در آن بود تمام محاسبات آن ها به هم مي خورد . كوتاه سخن اين كه : اگر دو يا چند اراده در عالم حاكم بود ، هر يك اقتضايي داشت و هر اثر ديگري را خنثي مي كرد و سرانجام جهان به فساد مي گرائيد .
در اين جا سوالي مطرح است كه پاسخ آن را از توضيحات گذشته مي توان يافت ، سوال اين است : تعدد خدايان در صورتي منشأ فساد در جهان مي شود كه آن ها به مبارزه با يكديگر برخيزند ، اما اگر قبول كنيم آن ها افرادي حكيم و آگاهند ، حتماً با كمك هم جهان را اداره مي كنند . پاسخ اين سوال پيچيده نيست ، حكيم بودن آن ها ، تعدد آن ها را از بين نمي برد ، هنگامي كه بگوئيم آنها متعددند ، مضمومش اين است كه از هر نظر يكي نيستند ، چرا كه اگر از تمام جهات يكي بودند، يك خدا مي شدند ، بنابراين هر جا تعدد است حتماً تفاوت ها و اختلافاتي وجود دارد ، كه خواه ناخواه در اراده و عمل اثر مي گذارد و جهان هستي را به هرج و مرج و فساد مي كشاند . در بعضي از اين استدلال ها ، روي اين تكيه شده است كه اگر دو اراده در آفرينش حكمفرما بود ، اصلاً جهاني موجود نمي شد ، در حالي كه آيه ي فوق سخن از فساد جهان و اختلال نظم مي گويد ، نه از موجود نشدن جهان .
جالب اين كه در حديثي هشام بن حكم از امام صادق نقل كرده ، چنين مي خوانيم : كه اما در پاسخ مرد بي ايماني كه سخن از تعدد خدايان مي گفت فرمود : اين دو خدايي كه تو مي گويي يا هر دو قديم و ازلي و نيرومندند و يا هر دو ضعيف و ناتوان ، يا يكي قوي و ديگري ضعيف ؟ اگر هر دو قوي باشند چرا هر كدام ديگري را كنار نمي زند و تدبير جهان را به تنهايي به عهده نمي گيرد ، و اگر چنين گمان كني كه يكي قوي و ديگري ضعيف است ، توحيد خدا را پذيرفته اي ، زيرا دومي ضعيف است و ناتوان ، بنابراين خدا نيست . و اگر بگويي آن ها دو هستند، از دو حال خارج نيست ، يا از تمام جهات متفقند يا مختلف ، اما هنگامي كه ما آفرينش را منظم مي بينيم و كواكب آسمان هر كدام در مسير ويژه ي خود سير مي كنند و شب و روز با نظم خاصي جانشين يكديگر مي شوند ، و خورشيد و ماه هر يك ، برنامه ي ويژه ي خود را دارند ، اين هماهنگي تدبير جهان و انسجام امورش دليل بر اين است كه مدبر يكي است از اين گذشته ، اگر ادعا كني خداوند دو تا است لابد در ميان آنها بايد فاصله اي باشد تا دوگانگي درست شود ، در اين جا آن فاصله خود موجود سومي ، ازلي خواهد بود و به اين ترتيب خدايان ، سه مي شوند ، و اگر بگويي سه هستند ، بايد ميان آن ها دو فاصله باشند ، در اين صورت بايد به پنج وجود قديم ازلي قائل شوي ، و به همين ترتيب ، عدد بالا ميرود و سر از بي نهايت در مي آورد .
آغاز اين حديث ، اشاره به برهان تمانع است ، ذيل آن اشاره به برهان ديگري است ك ه آن برهان فرجه يا (تفاوت ما به الاشتراك و ما به المتياز) مي گويند.
4-5 برهان الفرجه
برهان الفرجه : تقرير برهان مذكور چنين است : اگر دو موجود فرض شود كه هر دو واجب و الوجود هستند ، واجب الوجود بودن از حقيقت آن ها بيرون نيست به ناچار بايد در حقيقت هر دو يا يكي از آن ها شيء ديگري وجود داشته باشد تا با آن از ديگران متميز و موجب تعدد آن ها باشد . آن گاه مي گوئيم خود آن شيء هم كه به ناچار واجب الوجود است ودر واجب الوجود بودن با آن دو مشترك است ، پس واجب الوجود چهار عدد خواهد شد ، به همين ترتيب عدد واجب الوجود ، تا غير متناهي ادامه پيدا مي كند و در عددي متوقف نمي شود و آن محال است . صاحب اسفار در « شرح اصول كافي» بعد از تقرير اين برهان مي گويد : اگر گفته شود گاه هست كه امتياز دو شيئي از هم ديگر به تمام ذات آن هاست و اشتراك آن ها در يك چيز ذهني است كه در خارج وجود ندارد ، ولي لازمه ذات آن ها در ذهن است . مي گوئيم : اين شبهه اي است مشهور كه از حل آن عاجز مانده اند ،لكن هركس كه حقيقت وجوب وجود را بفهمد مي داند آن چه اشياء و ماهيت ها با او داراي حقيقت مي شوند ، اولي واحق است به اين كه داراي حقيقت باشند ، بلكه او خود حقيقت است و آن چه متحقق است همانا اوست كه سائر اشياء ماهيت دار ، با او تحقق مي يابند در نتيجه اگر دو خدا فرض شود وجوب وجود از حقيقت آن ها بيرون نيست ، به ناچار بايد شيئي ديگر بيرون از حقيقت مشتركه آن ها در خارج وجود داشته باشد كه با آن از هم ديگر جدا شده و متعدد شوند زيرا انضمام آن به جهت مشتركه مانند انضمام فصل به جنس نيست كه جنس ماهيت مبهم است و تحمل آن با فصل است ، و انضام فصل به جنس انضمام محصل به مبهم است كه هر دو موجود واحد مي شوند ولي حقيقت واجب الوجود كه خود ، حقيقت خارج است ، انضمام مميز به آن انضام يك موجود محصل به موجود محصل ديگري است كه داراي دو وجود متعدد خواهد بود ، مطلب را درياب و آن را غنيمت شمار و ان لب مسئله ي توحيد است كه از اين حديث شريف به تاييد پروردگار عزيز استفاده ميشود.
5-5 برهان هدايت و فيض تشريعي
5- برهان هدايت و فيض تشريعي : اين دليل ديگري است ، چرا كه اگر دو واجب الوجود در عالم بود هر دو بايد منبع فيض باشند ، چرا كه يك وجود بي نهايت كامل ممكن نيست در نور افشاني بخل ورزد ، زيرا عدم فيض براي وجود كامل نقص است و حكيم بودن او ايجاب مي كند كه همگان را مشمول فيض خود قرار دهد . اين فيض دو شاخه دارد :
الف) فيض تكنويني ( در عالم خلقت ، و فيض تشريعي ( در عالم هدايت ) بنابراين اگر خدايان متعددي وجود داشت بايد فرستادگاني از زند همه ي آن ها بيايند و فيض تشريعي آن ها را براي همگان برسانند .
حضرت علي در وصيت نامه اش براي فرزند گراميش امام مجتبي مي فرمايد : « بدان فرزندم اگر پروردگارت همتايي داشت فرستادگان او به سراغ تو مي آمدند و آثار ملك و سلطان او را مشاهده مي كردي ، و به افعال و صفاتش آشنا مي شدي ولي او معبودي يكتا است همان گونه كه خودش توصيف كرده است . » اين ها برخي دلائل يگانگي ذات او است .
علامه مجلسي (ره) در (حق اليقين ) در تقرير آن گويد :
« اين برهاني است قاطع زيرا كه واجب الوجود بايد قادر بر كمال ، و فياض مطلق باشد . هرگاه يك خدا صد و بيست و چهار هزار پيغمبر براي معرفت و عبادت خود بفرستد،و خلق را هدايت كند ، كه اگر العياذ بالله خداي ديگر مي بود او نيز بايد پيغمبري براي شناسانيدن خود و عبادت خود بفرستد ، پس يا قادر نيست ، وعاجز است يا حكيم نيست و بخيل و جاهل است ، و هيچ يك از اين صفات بر واجب الوجود روا نيست .»
6-5 برهان حقيقت
6- برهان حقيقت : صدق واجب الوجود بر شيئي ، دو گونه متصور است . يكي اين كه حقيقت آن شيئي واجب الوجود باشد ، ديگر اين كه از قبيل صدق برخي از مفاهيم بر مصداق و فرد باشد ، كه حقيقت آن مصداق و فرد چيز ديگر است ، مانند صدق ضارب ، و ابيض بر يك فرد انسان .
هرگاه صدق واجب الوجود بدين- گونه باشد ، حقيقت و ذات آن واجب الوجود نخواهد بود و عروض آن بر وي نياز به علت دارد . و چيزي كه حقيقت آن واجب الوجود نيست ، به ذاته ممكن الوجود است ، و اتصاف آن به واجب الوجود نياز به علتي دارد كه به ذاته واجب الوجود باشد ،و آن واجب الوجود به حقيقته است كه حقيقت آن واجب الوجود است . اگر دو واجب الوجود فرض شود كه حقيقت هر كدام از آن ها واجب الوجود است ، چيزي كه با آن از هم ديگر متمايز هستند و تعدد آنها با آن است ، حقيقت آن ، واجب الوجود نيست ، زيرا ما به الامتياز غير ما به الاشتراك است و چون ما به الاشتراك ، حقيقت آن صرفاً واجب الوجود است ، پس مابه الامتياز ، حقيقت آن ممكن الوجود هست اما واجب الوجود نيست . پس در نتيجه ثابت شد كه منشأ تعدد در ممكن الوجود است ، و تعدد در واجب الوجود راه ندارد .
7-5 برهان بساطت
7- برهان بساطت : تقرير آن چنين است :
بساطت واجب الوجود تعالي از جميع جهات ثابت است ، پس اگر فاقد مرتبه اي از مراتب وجود باشد ذات او از اين حيث مصداق وجود نخواهد بود و لازمه اش آن است كه ذات او مركب از جهته وجودي و جهته عدمي باشد پس حقيقتاً بسيط نيست . نتيجه اين مقدمه آن است كه هر كمال و جمال بر ذات واجب الوجود ( جلت عظمته ) ثابت است ، و اگر در موجود ديگري محقق شوئد ، مترشح از ناحيه ي او و فيضي است كه از او به ديگري رسيده است ، پس اگر واجب الوجود متعدد باشد هر كدام از آن ها بهره اي از وجود دارد كه ديگري آن را ندارد و نه مترشح از ناحيه اوست و چون واجب الوجود به ذاته مركز همه كمالات و منبع جميع خيرات و فيوضات است پس وجود ديگري كه از ناحيه او نباشد با واجب الوجود بودن او منافات دارد .
8-5 برهان فطرت
حقيقت فطرت در انسان همان واقعيت هستي اوست ، نه چيزي جداي از او ، چه اين كه ملكوت هر چيزي كه به دست خداست ، (فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء ) همان واقعيت هستي آن چيز است ، نه خارج از آن ، يعني هر چيزي داراي يك واقعيت است كه از آن به ملكوت همان چيز ياد مي شود و در خصوص انسان فطرت ناميده مي شود و آن واقعيت همان است كه به مبدأ مقوم خود وابسته است و شناخت آن بدون شناخت خداوند ممكن نيست ، زيرا قوام واقعيت هر چيزي به خداست و همان طوري كه در مسائل ماهوي ، شناخت هر چيزي به جنس و فصل اوست ، در مسائل وجودي نيز معرفت هر موجودي يعني هر وجودي به شناخت واجب است كه مقوم آن وجود مي باشد . ملكوت هر چيزي و نيز فطرت انسان ، همان ربط اشراقي يك جانبه به واجب مي باشد كه ربط مزبور عين مربوط است . زراره مي گويد از امام محمد باقر درباره سخن خداي عز و جل كه فرمود :(حُنَفاءَ للهِ غَيرَ مُشركينَ بِهِ ؛ گروندگان خالص به خدا باشيد ، نه شريك گيرندگان براي او ) و درباره ي حقيقت پرسيدم .
فرمود : سرشتي است كه خدا مردم را بر آن سرشته است و تبديلي براي آفرينش خدا نيست و فرمود : خدا آنان را بر معرفت ، سرشته است . زراره گفت : از وي درباره ي كلام خداي عز و جل پرسيدم كه فرموده « و آن كه پروردگارت از آدمي زادگان از پشت شان … تا آخر آيه » فرمود : نسل آدم تا روز قيامت از پشت او بيرون آورد و آنان چون ذره بيرون آمدند ، آنان را شناساند و آفرينش خويش را به آنان نماياند و اگر چنين نبود كسي پروردگارش را نمي شناخت و فرمود : رسول خدا (ص) فرموده : هر به دنيا آمده اي بر سرشت يعني بر شناخت اين كه خداي عز و جل آفريننده ي اوست ، زاده مي شود و اين معناي سخن خداست كه فرمود : ( و اگر از آنان بپرسي كه آسمان و زمين را كي آفريده هر آينه خواهند گفت :خدا. )
رسول خدا (ص) فرمود : كودكانتان را بر گريه شان كتك نزنيد . زيرا گريه آنان در چهار ماه نخست گواهي بر اين است كه خدايي جز الله نيست و چهار ماه دوم درود فرستادن بر پيامبر و خاندانش مي باشد و چهار ماه بعد ، دعاي براي پدر و مادرش است .
كساني كه با نظريه ي تك خدائي مخالفت مي كنند عموماً بر اين مبنا استدلال مي كنند كه بشر در طول تاريخ داراي تحول و تكامل بوده است و چون قانون تحول و تكامل يك قانون عمومي است بايد شامل همه امور اجتماعي و غير اجتماعي بشود ، و در نتيجه انديشه ي خدا و مذهب نيز بايد در اين قانون عام و فراگير قرار بگيرد . به بيان ديگر چون قانون تكامل يك قانون كلي است و بر اساس آن تاريخ بشر همواره در حال تكامل بوده است ، و انسان نيز همپاي تاريخ تكامل پيدا كرده است ، امكان پذير نيست كه انسان در ابتداي حيات خود داراي پيشرفت باشد ولي بعداً به جاي تكامل دچار انحطاط فكري شده باشد . اگر بشر در ابتداء يكتاپرست مي بود نمي بايست دچار شرك مي شد و چون تاريخ مراحلي از شرك را نشان مي دهد پس بر اساس قانون تكامل مي بايست قبل از آن اثري از يكتا پرستي وجود داشته باشد .
اين نظريه از نظر به دلائلي چند قابل قبول نيست ، چرا كه اولاً اعتقاد به خدا يك امر فطري و عقلي است و امور فطري نيز هيچ گاه مشمول قانون تحول و تكامل نمي شود .
يعني آن ويژگي ها و نيازمندي هايي كه در درون ذات انسان نهفته قابل تغيير و تحول كيفي نيستند ، و تنها اگر به موانعي برخورد پيدا كنند ، دچار انحراف و تغيير ميسر مي شوند ، نه آن كه بكلي از ميان رفته و محو و نابود شوند . بنابراين نمي توان بر اساس قانون تحول و تكامل عمومي دوراني را دوران بي خدايي دانست و پس از آن قائل به دوران چند خدايي، و سرانجام قائل به مرحله تك خدائي شد . انديشه ي شرك هم كه در ميان بسياري از اقوام ديده مي شود، تنها مربوط به دوران چند خدايي نيست ،چه بسا كه در دوران تك خدايي نيز انديشه ي شرك ديده مي شود .
ثانياً به نظر ما نه تنها اصل وجود خدا فطري است كه وحدانيت او نيز فطري است . شما حتي اگر امروزه از افراد عامي و بي سواد كه خدا بكنيد پاسخ به وحدانيت خدا خواهند داد .خو انسان نيز اگر هر گونه دليل عقلي و استدلالي را كنار بگذارد و لحظاتي با خود خلوت كند و در عالم درون سير و سياحت كند ، همان گونه كه به اصل وجود خدا پي مي برد به يكتائي او نيز پي خواهد برد .
ثالثاً اين مسأله كه مي گوييم بشر در طول تاريخ در مرحله اي دچار شرك شده است ، مسأله اي قابل تأمل است ، چرا كه منظور از شركت چيست و كدام يك از اقسام شرك را در نظر مي گيريم ؟ آيا شرك ذاتي در نظر است يا شركت صفاتي و يا شركت در عبادت ؟ با مطالعه ي تاريخ به خوبي در مي يابيم كه بسياري از اقوام كه مشرك بوده اند، شرك شان از نوع شرك عبادي بوده است .يعني اقوام در اصل وجود خدا مشرك نبوده اند ،بلكه در كنار اعتقاد به خداي واحدو پرستش او رب النوع هاي ديگر را نيز مورد پرستش و عبادت قرار مي دادند . اساساً بسياري از مردم شناسان و جامعه شناسان به هنگام مطالعه انديشه ها و اعتقادات اقوام بدوي دچار يك اشكال بزرگ مي شوند و آن اين كه اگر قوم يا قبيله اي براي اشياء و يا موجوداتي تقدس قائل شود گمان مي كنند كه آن ها اشياء و موجودات را مي پرستند .
نتيجه گيري
آن چه در اين تحقيقمان نتيجه مي گيريم اين است كه بسياري از مردم ، يكتايي خداوند را در قالب وحدت عددي تصور مي كنند .در نظر اينان ، معناي (يكي بودن خدا ) همان معنايي است كه معمولاً از عبارت (يك خورشيد) يا ( يك زمين ) مي فهمند. اما تأملات عقلاني و تعاليم عميق اسلام ، معناي ژرف تري از توحيد ذاتي در اختيار ما نهاده است كه گاه از آن به وحدت حقيقي تعبير مي شود . وحدت عددي در جايي است كه يك شي تحت مفهوم عامي قرار گيرد، به گونه اي كه وجود مصاديق متعدد براي آن مفهوم ، امكان داشته باشد . در اين موارد ،در كنارش واحدي كه وحدت عددي دارد مي توان شي دوم ، سوم يا بيش تر ، مشابه با آن فرض كرد . براي مثال وحدت خورشيد، وحدت عددي است . زيرا فرض وجود خورشيد يا خورشيد ديگري ممتنع نيست . اما در واحد حقيقي با هيچ دو مفهوم عامي كه وجود مصاديق متعدد براي آن ممكن باشد دو به دو نيستيم . بلكه در اين جا شيء واحد به گونه اي است كه اساساً فرض دو ، سه يا … براي آن ممتنع است . با تأمل در حقيقت ذات الهي روشن مي شود كه يكتايي خداوند از قبيل وحدت عددي نيست ، بلكه خداوند يكتا وجود محض و نامحدود خالي از هر گونه قيد و شرطي است . همان طور كه گفتيم اگر مبدء دو باشد لازمه اش تركيب است در حالي كه اگر واجب الوجود مركب شد ممكن مي شود ، مركب نياز به اجزاء تركيبي و تركيب كننده دارد هر مركبي ممكن و محتاج است هم با جزاء هم به فاعل ، پس وقتي واجب الوجود مركب شد ديگر واجب الوجود نيست بلكه ممكن الوجود مركب محتاج است . بنابراين بياد به حكم عقل ؛ مبدء يكي باشد نمي شود و تا باشد اگر دو تا شد هيچ كدام واجب الوجود نيستند هر كدام نيازمند به ايجاد كننده هستند همان كسي كه آن ها را تركيب مي كند. و بالجمله هر چه فساد است ناشي از تعدد و كثرت است و هر چه صلاح است از وحدت است .
هم چنين با استناد به آيه ي قرآن فرشتگان و دانشمندان و حتي خود خداوند متعال به يگانگي خويش گواهي داده است .شهادت فرشتگان و دانشمندان به وحدانيت خدا هم جنبه قبولي دارد چه اين كه آن ها هر كدام با گفتار خويش اعتراف به يگانگي خداوند مي كنند و هم جنبه عملي دارد زيرا آن ها تنها او را مي پرستند و در برابر هيچ معبود ديگري سرتعظيم فرو نمي آورند اما منظور از شهادت خدا ، شهادت عملي و فعلي است نه قولي يعني خداوند با پديد آوردن جهان آفرينش كه نظام واحدي در آن حكومت مي كند و قوانين آن در همه جا يكسان و برنامه ي آن يكي است بنابراين ايجاد اين نظام واحد شهادت و گواهي خداست بريگانگي ذاتش همان طور كه ذكر شد اعتقاد به يگانگي خداوند مختص به ناحيه ي خاص يا نژادي خاص نمي باشد . يكي از علماء جهان غرب بنام « اچ ي اون » دلائلي را براي يگانگي خداون ذكر مي كند كه مختصراً عبارتند از :
1- وحي يهوديان نه به مقتضاي تفكر انتزاعي بلكه از آن رو كه به يهود عقيده داشتند به وجود خداي واحد اذعان مي نمودند بر اساس عهد جديد اين خود ، انكشاف خداي واحد راستين در مسيح به وقوع پيوست .
2- تجربه اگر بناست خداوند متعلق عبوديت مطلق باشد بايد داراي هستي مطلق باشد . اما خدايي در بين خدايان بسيار نمي تواند واجد اين هستي باشد زيرا او در ذاتش با خدايان ديگر شريك مي شود بنابراين خدا بايد يكي باشد .
3- عقل فيلسوفان تلاش كردند وحدت خدا را به وسيله ي عقل محض اثبات نمايند . آكونياس (فيلسوف غربي ) معتقد است اين كه يك خدا وجود دارد به سه طريق مي توان اثبات نمود : 1- اين كه خدا بسيط است 2- به دليل اين كه كمال خدا نامحدود است 3- به دليل اين كه جهان واحد است .
هم چنين ديگر براهين و ادله ي اثبات يگانگي خداوند عبارتند از : 1- برهان صرف الوجود 2- برهان وحدت نظام 3- برهان تمانع 4- برهان الفرجه 5- برهان هدايت و فيض تشريعي 6- برهان حقيقت 7- برهان بساطت 8- برهان فطرت مي باشد .
پيشنهاد
ادله ي توحيد زياد بيان شده ولي تا با تصديق قلبي همراه نشود كامل نيست بايد به مرحله ي شهود برسد و باورش باشد به طوري كه هيچ وسوسه اي در وحدانيت خدا در دل راه نداشته باشد و با يقين به ذات اقدس اله فرامين وي را عمل نمايد .
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
منابع و مآخذ
قرآن كريم
1. فرهنگ فارسي ، ج 1 و 4 مؤلف : دكتر محمد معين
2. تفسير نمونه ج 2 مؤلف : آيت الله مكارم شيرازي ، انتشارات دارالكتب الاسلاميه ، 1382 ، تهران
3. تفسير نمونه ج 13 مؤلف : آيت الله مكارم شيرازي ، انتشارات دارلكتب الاسلاميه ، 1382 ، تهران
4. تفسير نمونه ج 27 مؤلف : آيت الله مكارم شيرازي ، انتشارات دارالكتب الاسلاميه ، 1382 ، تهران
5. اصول دين مؤلف : مقدس اردبيلي محقق : محسن صادقي
6. جهان بيني توحيدي مؤلف : شهيد استاد مرتضي مطهري ، انتشارات صدرا ، تهران
7. ديدگاه ها درباره ي خدا مؤلف : اچ پي اون مترجم : حميد بخشنده
8. پايه هاي علمي و منطقي عقايد اسلامي مؤلف : آيت الله حاج ابوطالب تجليل تبريزي
9. رخ شاد ،محمد حسين ، در محضر علامه طباطبائي (ره) ، انتشارات نهاوندي ، چاپ پنجم ، 1386
10. شيخ صدوق ، التوحيد ( در بيان يگانگي خداوند) مترجم : محمد علي سلطاني ، انتشارات فكر آوران ، چاپ اول ، 1388 ، قم
11. نصري ،عبدالله ، خدا در انديشه بشر ، انتشارات نهضت زنان مسلمان ، 1360 ، تهران .
12. جوادي آملي ، عبدالله ، تبيين براهين اثبات خدا « تعالي شانه » مركز نشر اسراء ، 1378 ، قم
صفحات: 1· 2
آخرین نظرات