فاطمه ابوترابی 

 

چکیده :
یکی از مباحث مهم در ذهن بشر موضوع دین و آزادی است که فلسفهُ لیبرالیسم به عنوان نظام اجتماعی پذیرفته شده است و از آنجا که انسان آزاد آفریده شده است و این مهم به عنوان یک خواست و نیاز در انسان متبلور شده است که محدود به دو چیز است: 1-رعایت حقوق انسان های دیگر، 2-رعایت حقوق جامعه. هیچ انسانی از آزادی بدش نمی آید و آزادی را به عنوان یک هدف در زندگی تلقی می کند. همانگونه که مبین است یکی از اهداف پیامبران آزاد کردن انسان از قیود است و هدف دیگر آن هدایت انسان به سمت آفریدگار که این هدایت جزء از طریق پذیرش دین که همان مجموعهُ قوانین و قواعد و اصول و نیل به سمت آفریدگار میسر نمی شود. حال انسان در مقام انسان بودن و با توجه به ریشهُ آن به معنی نیاز به این آفریدگار نیازمند است. لذا او آفریدگار و محل وصل و آرامش انسان می باشد و با توجه بر همین اساس است که بازگشت همه به سوی اوست. آزادی خواهی بزرگ در آمریکا محدود به این شده است که شراب را از واجبات یک مرد و وسعت نظر را اولین واجبات یک زن بدانند. عدالت به معنی واقعی بر قرار است و امنیت به معنی واقعی آزادی به معنی واقعی است و توحید به حقیقت دین خودش طلوع می کند و دنیا را روشن می کند. آزادی در عقیده و اندیشه و فعل و رفتار از محدودیت بیشتری برخوردار است: در غرب نفی تکلیف و در اسلام مبنای تکلیف. حال در این وادی به مسائل و موضوعات بسیاری برمی خوریم از قبیل تعریف دین و آزادی، روابط دین و آزادی، رابطه انسان و دین، رابطه انسان و آزادی، انواع دین، انواع آزادی، آزادی انسان ساز، فلسفه آزادی در تمدن غرب(لیبرالیسم)، و فسلفه آزادی در تمدن اسلام(مذهب شیعی).

کلیدواژه
دین: در لغت، مشترک بین ایرانی و سامی است که به کیش و وجدان، اکدی، قانون و حق داوری آیین می گویند.
آزادی: آزاد در زبان فارسی غالبأ در مقابل بنده به کار می رود و در لغت نامه دهخدا آمده است آزاد، آن که بنده نباشد. حرّ، زنده، بنده. آزاد به معنی رهایی از قید و آزادی رهایی از هر نوع یا برخی التزامات و قیود است.

ادامه مطلب :

مقدمهpan style="font-size: medium; font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif; color: #000080;">در طول تاریخ پدیده آزادی موقعیت و منزلت خود را در قلوب انسان ها حفظ کرده و می توان گفت که واژه آزادی از زیباترین واژه هایی است که گوش بشر آن را شنیده و با آن انس گرفته است حتی مستبدترین انسان ها برای تحکیم حکومت های استبدادی خود از همین واژه بهره می گیرند و با مغالطه ها و خطابه های رنگین هر نوع محدودیتی را مایهُ تأمین آزادی قلمداد می کنند و لذا در طول تاریخ از این واژه بیش از هر واژهُ دیگری بر ضدّ آن استفاده شده است این نوع سوء استفاده از آزادی حاکی از آن است که نوعی ابهام بر واقعیت آن سایه افکنده تا آن جا که ضدّ آزادی عین آن قلمداد می شود. در عصرامروز که عصر انتظار است شاهد کج روی ها، عصیان ها، آشفتگی ها، تجاوزها، بی ایمانی ها، نادانی ها، تاریکی ها و بی عدالتی های انسان نسبت به انسان می باشیم و انسان در حال فرورفتن هرچه بیشتر به درون باتلاق ظلمت ها می باشد شاید بتوان به جرئت گفت و این به خاطر پی نبردن به کنه این دو نیاز انسان می باشد یعنی نیاز به دین و آزادی. آنجا که انسان به بیراهه رفت با سردرگمی و گم شدن در ظلمت های عصر انتظار از دست یافتن به هدف و تعالی خود محروم ماند و در نهایت به انتها رسید و با توجه به نبود غایت برای راه رفته احساس پوچی و نیستی کرده و در عصر انتظار دو دیدگاه در این عالم هستی نسبت به مسئله دین و آزادی وجود دارد: 1-دیدگاه اسلام، 2-دیدگاه غرب. هردو به دین و آزادی اعتقاد دارند اما در تفسیر و برداشت و چارچوب ها ونگاه ها متفاوت هستند و در یک کلام در هر دو موضوع نسبت به یکدیگر در تقابل می باشند و حتی موجبات تفاوت نگاه را در جهان بینی ها با توجه به این دو مقوله ایجاد کرده است که یکی از مهم ترین تفاوت ها نگاه مادی و غیرمادی به این موضوع می باشد و دیگر نیز به چگونگی رابطه میان آن تا جایی که در غرب دین به عنوان افیول ملتها شناخته شده اما در جوامع اسلامی دین را به عنوان نردبان ارتقاء انسان به سمت کمال و هدف آفرینش قلمداد کرده اند. دین همزاد انسان است و از لحظه ای که برای بشر زندگی اجتماعی و تمدن شناخته شده دین نیز با آن همراه بوده است. دین و آزادی دارای ابعاد مختلفی است که در این مقاله به بررسی اجمالی آن پرداخته می شود.

آزادی یعنی چه؟
یعنی جلوی راهش را نگیرند، پیش رویش مانع ایجاد نکنند، ممکن است یک موجود زنده امنیت داشته باشد ولی در عین حال موانع جلوی رشدش را بگیرند. فرض کنید شما می خواهید گیاهی را رشدش بدهید علاوه بر همه ی شرایط دیگر، باید محیط برای رشد او از نظر موانع مساعد باشد، مانعی در کار نباشد که جلوی رشدش را بگیرد مثلأ یک درخت وقتی می خواهد رشد کند باید جلویش فضای بازی باشد. اگر شما نهالی را در زمین بکارید در حالی که بالای آن یک سقف بزرگی باشد، ولو یک نهال چنار باشد امکان رشد برای آن نیست.
هر موجود زنده ای که می خواهد راه رشد و تکامل را طی کند، یکی از احتیاجاتش آزادی است پس آزادی یعنی چه؟ یعنی نبودن مانع. انسان های آزاد انسان هایی هستند که با موانعی که جلوی رشد و نکاملش هست مبارزه می کنند و تن به وجود مانع نمی دهند.
دین
در اصطلاح دین پژوهی جدید برای دین هیچ مبنای اللهی و یا وحی آسمانی و رسالت و یا معاد و قیامتی را شرط نمی داند. ادیان بزرگی هستند در هند و چین و ژاپن و یا در جوامع بدوی سیاه و سرخ که خدا و رسول و قیامت ندارد؛ ولی آدمی را از زندگی روزمره فراتر می برد و به امر «قدسی» دعوت می نماید، پس بهتر است که هسته اصلی دین را «امر قدسی» تشکیل بدهد که با عرفانی عمیق و یا سطحی و با ادبیاتی محدود و یا گسترده و با مراقبت و ریاضت و تمرکز و قدرت همراه است و بر زندگی عادی مردم تأثیر می گذارد و آن را زیر پوشش می گیرد.
البته می توان هر اصطلاح دیگری را پذیرفت. می توان از خدا و رسالت و معاد هم گفت و گو کرد و فقط به ادیان توحیدی توجه نمود و جریان های دیگر را انحراف و بدعتی قلمداد کرد که گاهی به شرک و بت و گاهی به نفوذ در باطن پدیده ها و توجه به روح جهان و هماهنگی و بهره مندی از آن روح می پردازد در هر صورت دین در آن وسعت و با این اصطلاح باز دین پژوهی، ناچار به امر قدسی به چیزی بیرون از زندگی عادی و روزمره دعوت می کند.
حکومت دینی
آیا حکومت دینی معنایی دارد؟ آیا این دو با هم جمع و ترکیب می شوند؟ آیا حکومت دینی مثل کوسه و ریش پهن نیست؟ آیا دین در این وسعت که از توتم تا ادیان هند و چین و بودائی و چینی و ژاپنی را شامل می شود و ادیان وحیانی مثل یهودیت و مسیحیت و اسلام را در بر می گیرد، با حکومت سازگار است؟ آخر مگر نه حکومت، کاری روزمره و عادی است و دین امری قدسی و غیر عادی؟ پس چگونه حکومت دینی می شود؟ آیا می توان دین را آن قدر وسعت داد که زندگی دنیا و آخرت یا زندگی عادی و قدسی را در بر بگیرد؟ با این توضیح که این زندگی ها مرتبط هستند و بر یکدیگر تأثیر می گذارد، آیا می توان دین و زندگی عادی را آن قدر کش داد که هنر و عرفان و دین را در بر بگیرد؟ چون ابعاد گوناگون وجود آدمی این همه را جمع می کند و با خود دارد. در طرح جامع وجود آدمی این همه جایگاهی دارند.
معیار برای انسانیت انسان، آزادی است
یعنی انسان آن اندازه انسان است که هیچ جبری را تحمل نکند، محکوم و اسیر هیچ قدرتی نباشد، همه چیز را آزادانه خودش انتخاب کند. می دانید که در مکتب های جدید روی آزادی به عنوان معیاری از معیارهای انسانی، بیشتر تکیه می شود؛ یعنی به هر اندازه که فرد بتواند آزاد زیست کند به همان اندازه انسان است. این نظریه چطور است آیا درست است یا نه؟ این نظریه هم مثل نظریات پیش، هم درست است هم نادرست؛ یعنی به عنوان جزئی از انسانیت انسان، درست است ولی به عنوان اینکه تمام معیار انسانیت باشد درست نیست. از نظر اسلام همانطور که محبت انسان ها به یکدیگر تشویق و ترغیب و تقدیس و به آن دعوت شده است حریت و آزادی هم تقدیس شده است.
اسلام عجیب است!در همهُ موارد حرفش را گفته است. در نهج البلاغه در وصیت نامه ای که حضرت علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع) نوشته اند آمده است: «اکرم نفسک عن کل دینه» خودت را، جان خویش را از هر کار پستی نجات بده، تن به کار پست مده که جان تو بالاتر از کار پست است. «فانک لن تعتاض مما تبذل من نفسک عوضأ» به جای آنچه از جان خودت در مقابل شهوات می پردازی چیزی دریافت نمی کنی. آنچه که از شرف خودت از جان خویش در ازای یک میل و شهوت می پردازی عوض ندارد تا آنجا که می فرماید: «و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرأ » هرگز خودت را بنده دیگری مساز که خدا تو را آزاد آفریده است. نمی خواهد بگوید خدا تنها تو پسر من را که امام حسن هستی آزاد آفریده بلکه «تو» به عنوان یک انسان را می گوید چون مسئلهُ خلقت است. این هم-که معیار انسانی آزادی است-نظریه ای است، چنان که در مکتب اگزیستانسیالیسم در مورد معیار انسانیت، بیشتر روی مسألهُ آزادی تکیه شده است.
آیا آزادی به طور مطلق مقدس است؟
اصولأ باید دید آیا آزادی یه طور مطلق امری مقدسی است و هیچ نوع قید و بندی برای آن نیست؟ یا قداست آن با چارچوبی همراه است و در همان موارد یاد شده در اعلامیه حقوق بشر در هیچ نقطه دنیا آزادی مطلق وجود ندارد، مثلأ در مورد آزادی شغل، برای تجارت مواد مخدر و سلاح و خرید و فروش کالاهای قاچاق و اموری که مصالح عمومی را تهدید می کند، آزادی وجود ندارد.
درباره آزادی مسکن، مسلمأ هر شهروندی در کشور خود در گزینش محل سکونت آزاد است، ولی هرگز حق اسکان در دیگر کشورها بدون مجوز را ندارد، و حتی در کشور خود در مراکز ممنوع باید مناطق نظامی یا املاک ملی نمی تواند سکنی گزیند.
شگفت این جاست که آزادی عقیده در حد آزادی در آرایش سر و صورت تنزل داده شده در حالی که خوشبختی و بدبختی انسان در گرو اصل آرایش و نوع آن نیست. بر فرض که در این امور برای آزادی حد و مرزی نباشد ولی نباید مسأله عقیده را با این امور یکسان دانست و در هر دو مورد برای آزادی مطلق صحه نهاد.
آزادی در عقیده عمل مایه بدبختی است و نباید انسان را به حال خود رها ساخت و لذا در جامعه ای که میکروب «وبا» پیدا شود مجبور ساختن افراد ناآگاه از خطر بیماری های مهلک به واکسینه شدن نه تنها بد نیست بلکه یک عمل زیبا و صددرصد انسانی است و در جهان هیچ مأمور بهداشتی را به خاطر چنین عملی متجاوز به حریم آزادی افراد نمی شناسند
اسلام و آزادی
در نگاه اسلام تنها رعایت حقوق دیگر انسان ها و جامعه کافی نیست، بلکه در مرتبه بالاتر و در درجه نخست، رعایت «حق آفریدگار یکتا» بر بندگان امری بایسته و لازم است.
اگر پذیرفته شود که مرز آزادی هر فرد «حقوق دیگران» است، چه کسی سزاوارتر از خدای یکتا و روری دهندهُ آدمیان است که رعایت حقوق او بر بندگانش لازم و ضروری باشد. پروردگار بزرگ به عنوان خالق و روزی دهنده و تدبیر کنندهُ کار آدمیان و جهانیان حقوقی بر گردن ما انسان ها دارد که آنها را در قالب بایدها و نبایدها یا اوامر و نواهی منعکس نموده است.
از مرتبه حقوق اللهی پایین تر باید شهروندان تکالیفی که در مقابل جامعه بر عهده دارند به انجام رسانند و حاکمان نیز به عنوان نماد حکومت و ارادهُ جامعه در مقابل شهروندان به رعایت حقوق آنها همت گمارد. در مرتبه نازل تر شهروندان نیز در بین خود باید حقوق یکدیگر را مراعات کنند تا همگی در حیطهُ خود با آرامش و آسودگی زندگی کنند بنابراین، در این نگاه کلان حقوقی آزادی هر فرد محدود به حدود سه گانه است:
1-حقوق خداوند بر انسان ها.
2-حقوق جامعه بر شهروندان.
3-حقوق شهروندان بر یکدیگر.
اکنون براساس این نگاه کلان حقوقی باید به مسألهُ مورد بحث پرداخته و رابطه فرد مرتد با حقوق اللهی و جامعه را بررسی کرد.
متعلّق ایمان در قرآن
خداوند در قرآن، آیه 177 سوره بقره می فرماید: «نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و مغرب بگردانید بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب و پیامبران ایمان آورد.» اما با وجود ذکر متعلّق هایی مختلف می توان همه آن ها را به یک متعلّق بازگردانید. گفت متعلّق ایمان، «خدا با جمیع صفات و لوازمش» می باشد. روح همهٌ ایمان ها به ایمان به خدا باز می گردد و ایمان های دیگر در واقع از لوازم ایمان به خداست. اقتضای حکمت به خدا بعثت انبیاء است و ایمان انبیاء ایمان به کتاب آسمنی که انبیاء از جانب خدای متعال می آورند در پی خواهند داشت همچنین لازمهُ ایمان به انبیاء پذیرش فرشتگان و ایمان به وجود آنها است چرا که آنان وحی اللهی را در پیامبران نازل می کنند همان گونه که از لوازم ایمان به خدا و پیامبران و کتاب های آسمانی ایمان به معاد و روز قیامت نیز هست. به هر حال هر انسان منصفی که قرآن را بررسی کند به روشنی می یابد که متعلّق ایمان از نظر قرآن الله و صفات و لوازم مربوط به اوست؛ از قبیل انبیاء، فرشتگان، آخرت و کتاب های آسمانی، قرآن به اقتضای مقام گاهی دو، گاهی سه و گاهی پنج یا شش متعلّق را به تفضیل برای ایمان ذکر می کند.
در اینجا یک مورد را از باب نمونه ذکر می کنیم:
«و اذا جاءک الذین یؤمنون بایاتنا فقل سلام علیکم»
«و چون کسانی که به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند بگو (درود بر
شما). »
ایمان مذهبی چه نوع ایمانی است؟
انسان نمی تواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان زندگی سالم داشته باشد و یا کار مفید و ثمر بخش برای بشریت و تمدن بشری انجام دهد انسان فاقد هرگونه ایده و ایمان یا به صورت موجودی غرق در خودخواهی در می آید که هیچ وقت از لاک منافع فردی خارج نمی شود و یا به صورت موجودی مردد بسر می برد گاهی به این سو کشیده می شود و گاهی به آن سو؛ موجودی می گردد ناهماهنگ. گرایش های ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاش هایی علی رغم گرایش های طبیعی فردی انجام دهد و احیانأ هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایده ها تقدس بخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد.
آنچه نتیجه جهان بینی حسی است خود پرستی است نه ایده پرستی. ایده پرستی اگر بر اساس یک جهان بینی که نتیجه منطقی اش آن ایده است نباشد از حدود خیال پرستی تجاوز نمی کند؛یعنی انسان باید جهانی مجزا از واقعیت های موجود در درون و خیال خود بسازد و با همان خوش باشد. ولی اگر ایده پرستی ناشی از دین و مذهب باشد، متکی به نوعی جهان بینی است که نتیجه منطقی آن جهان بینی، پیروی از ایده ها و آرمان های اجتماعی است.
اریک فروم می گوید: هیچ کس نیست به دینی نیازمند نباشد و حدودی برای جهت یابی و موضوعی برای دلبستگی خویش نخواهد او خود ممکن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دین، ممتاز از عقاید غیر دینی آگاه نباشد و ممکن است برعکس فکر کند هیچ دینی ندارد و معنای دلبستگی خود را به غایاتی ظاهرأ غیر دینی مانند قدرت و پول یا کامیابی، فقط نشانهُ علاقه به امور عملی و موافق مصلحت بداند. مسئله بر سر این نیست که انسان دین دارد یا ندارد، بلکه این است که کدام «دین» را دارد.
آینده روشن از نظر دین
از نظر منطق دین از نظر«الذین یومنون بالغیب»از نظر منطق خبرهایی که از طریق دین گرفته ایم نه از روی ظاهر، می گوییم خیالمان از این جهت که بشریت بکلی نیست و نابود بشود راحت است. هر چه در گذشته بوده است مقدمه ای بوده است برای آنچه در آینده پیش می آید ما آینده ای پیش رو داریم که در آن به تعبیر اسلام عقلها کامل می شود. حدیث دارد که خداوند (نمی گوید امام زمان) در آن دوره دست لطف خودش را بر سر بندگان می گذارد «حتی کملت عقولهم» و بشر عقل خودش را باز می یابد و دیگر این بی عقلی ها را خود به خود نمی کند می فرماید: در آن دوره عمرها طولانی تر و بهداشت مردم کاملتر می شود، امنیت بطور کامل برقرار می گردد. «تصطلح فی ملکه السباع» درندگان با یکدیگر صلح می کنند «یخرج الأرض افلاذ کبدهر» زمین آنقدر نیرو و ذخیره ها دارد که الی ماشاءالله. تازه شما به کجای آن پی برده اید؟ وقتی که ما روی الهام مذهبی دربارهُ این امور مطالعه می کنیم و به دنیای با اصطلاح روشن امروز می نگریم می بینیم مثل ما در این دنیایی که دین به ما نوید می دهد که در انتظار ماست مانند وقتی که ما از یک تونلی عبور می کنیم که با نور مصنوعی روشن است وقتی بیرون می آییم روشنایی را می بینیم که از تونل بیشتر است و روشنایی طبیعی است.
عدالت به معنای واقعی برقرار است امنیت به معنی واقعی، آزادی به معنی واقعی است. توحید به حقیقت خودش طلوع می کند و ظاهر می شود و دنیا را روشن می کند. این معنی «الذین یومنون بالغیب» ایمان به نهان و ایمان به مددهای غیبی و نهانی است منتها مددی برای شخص به مقیاس شخص برای اجتماع کوچک به مقیاس اجتماعی و برای جهان بشریت به مقیاس جهانی است.
خدایا: تو را قسم می دهیم به حق صاحب امشب که ما را اهل ایمان و جزء منتظرین واقعی فرج او قرار بده، دست ما را از دامن ولای اهل بیت و ایمان به حقانیت آنها کوتاه مفرما.
خدایا!ما را به حقایق دین مقدس اسلام آشنا کن، توفیق عمل و خلوص نیت به همه ی ما کرامت بفرما.
انسان و آزادی فلسفی
بیش از آنکه به بررسی آزادی تفکر از دیدگاه اسلام بپردازیم، لازم است به اختصار آزادی تکوینی یا فلسفی را بررسی نماییم، زیرا این آزادی در حقیقت شالودهُ اقسام دیگر آزادی به شمار می رود. در جهان بینی اللهی و اسلامی آزادی تکوینی زیربنای دیانت را تشکیل می دهد. آزادی تکوینی- که آن را آزادی فلسفی نیز می گویند- عبارت است از صفتی وجودی در روح و روان آدمی که به واسطهُ آن انسان می تواند انجام یا ترک کاری را برگزیند به عبارت دیگر، صفت یا حالت گزینشی که انسان در خود درک می کند، آزادی تکوینی او به شمار می رود. بدون چنین آزادی، تکلیف دینی، امر و نهی اللهی و پاداش ها و کیفرهای اخروی بر خلاف حکمت و عدالت خواهد بود و خداوند از آنچه از حکمت و عدالت منافات دارد پیراسته است.
از دیدگاه اسلام همان گونه که نظریهُ جبر تکوینی باطل است، نظریهُ تفویض نیز که تفکری افراطی و انحرافی دربارهُ اختیار انسان است باطل است، زیرا لازمهُ تفویض و به خود وانهاده شدن انسان از نظر تکوینی این است که انسان فاعل مستقل و خود بسنده باشد در حالی که چنین فرضی با ممکن الوجود بودن انسان و فقر و نیازمندی ذاتی او در وجود خودش منافات دارد بدین جهت است که در اندیشه امامان اهل بیت(ع) که راسخان در علم بوده و مفسران اصیل قرآن کریم به شمار می روند نظریهُ اختیار و آزادی انسان در قالب« امرٍِ بین الأمرین» بیان شده است، که جبر و تفویض را مردود ساخته و اختیار به معنای صحیح آن را برای انسان اثبات می کند.
منشأ آزادی
از دیدگاه اسلام آزادی موهبتی است که خداوند به انسان عطا کرده و چارچوب و حدود آن را نیز خداوند تعیین نموده است بر این اساس نه کسی می تواند آزادی را به دیگران ببخشد و نه مجاز است آن را تهدید نماید حدود آزادی بر اساس قوانین اللهی تعیین می گردد در این جهت فرقی میان آزادی تکوینی و تشریعی وجود ندارد زیرا همان گونه که آفریدگاری جز خداوند نیست حاکم و قانون گذاری نیز جز خداوند رسمیت و مشروعیت ندارد. مارسل بوازار در این باره گفته است: «در دین اسلام، آزادی و برابری بشر حقی است که خداوند به او عطا کرده و تفویض این حق به انسان ها به هیچ وجه در اختیار انسان دیگری نیست. همهُ مردم باید از دستور خداوند اطاعت کنند و آزادی انسان های دیگر را پاس دارند. »
وی در جای دیگر نیز این مطلب را یادآور شده و گفته است: «اعتقاد به خدا و عوالم فوق طبیعت، موجب پیدایی تفکر عالی آزادی و برابری نزد مسلمانان گردیده و تصور خدا برتر از همهُ کائنات قرار گرفته است و در برابر و عظمت قدرت او هیچ نیرویی وجود ندارد. بنابراین انسان حق ندارد هم نوعان خود را که آزاد آفریده شده اند با زور به بردگی و اسارت بکشاند… مفهوم حقوق بشر، و به عبارت دیگر، اعتقاد به ارزش و شایستگی انسان نشأت گرفته از اصل توحید اسلام است زیرا جنبهُ عالی و اللهی انسان آزادی وبرابری اوست و قدرت کاملهُ خداوند بشر را به سوی آزادی رهنمون است. »
آزادی عقیده
قبل از هر چیز لازم است یادآور شویم آزادی عقیده با آزادی تفکر تفاوت دارد. آزادی عقیده نه همانند آزادی تفکر و اندیشه است و نه لازمهُ آن؛ زیرا عقیده یا مذهب و آیینی که انسان برمی گزیند، همیشه از تفکر و اندیشه او سرچشمه نمی گیرد، بلکه ممکن است ناشی از عواطف، احاسات، تمایلات، عادات، تعصبها و… آن باشد.
عقیده به این معنا نه تنها راه گشا نیست به عکس، نوعی انعقاد اندیشه به حساب می آید. یعنی فکر انسان در چنین حالتی به جای اینکه باز و فعال باشد بسته و منعقد شده است اینجاست که قوهُ مقدس تفکر در درون انسان اسیر و زندانی می شود. آزادی عقیده به این معنا نه تنها مفید نیست بلکه زیانبارترین اثرات را برای فرد و جامعه به دنبال دارد. از نظر قرآن خود واقعی انسان، عقل، اندیشه ناب و خالص و منطق صحیح است. قرآن می گوید: آنان از خودشان جدا و بیگانه شده بودند. در عصر جدید نیز یکی از داعیه های روشنفکران مبارزه با مخالفان و اوهام بوده و هست؛ البته، ممکن است میان مصلحان اللهی و دیگر مصلحان درباره اینکه چه عقیده و عملی خرافه گویی و موهوم است اختلاف باشد ولی در هر حال، آنچه مجاز دانسته شده مبارزه با خرافات و اوهام است که قرآن کریم دعوت پیامبر اکرم(ص) را دعوت در مسیر نجات انسان از اسارت و قید و بند جهالت و عقاید بی اساس دانسته است.
نکات مهم
اکنون که تفاوت آزادی عقیده و مذهب با آزادی تفکر روشن شد دربارهُ آزادی عقیده و مذهب نکاتی یادآور می گردد:
1-از آنجا که در عقیده یا مذهب، حق و باطل و درست و نادرست همواره وجود دارد از دیدگاه عقل هر عقیده یا مذهبی را نمی توان تأیید کرد بنابراین، جهان بینی اسلامی نیز که بر بنیاد عقل و اصول عقلی استوار است عقاید بشری و مذاهب و ادیان را به حق و باطل تقسیم کرده، انسان ها را به عقیده و آیین حق که همان آیین توحید است فراخوانده و از عقاید و مذاهب غیر توحیدی بر حذر داشته است.
2-ایمان و اعتقاد به یک مرام و مذهب چیزی نیست که بتوان آن را از طریق الزام و اجبار و قهر و غلبه بر دیگران تحمیل کرد همان گونه که هیچ یک از صفات درونی و حالات نفسانی را نمی توان از این طریق در دیگران پدید آورد. تنها کاری که در این باره می توان انجام داد فراهم ساختن اسباب و زمینه ها و بر طرف کردن موانع آن است بنابراین، ایمان و کفر به عنوان دو پدیدهُ درونی از جنبهُ تکوینی پیوسته آزادند و جبر و الزام در آنها راه ندارد.
3-این که گفته می شود اسلام طرفدار تحمیل عقیده و دین نیست و افراد را در انتخاب عقیده و مذهب خویش آزاد می گذارد از آیات قرآن نیز به روشنی به دست می آید. قرآن کریم، برای کافرانی که می خواهند دربارهُ اسلام به تحقیق بپردازند حق پناهندگی قایل شده و رهبر جامعهُ اسلامی را موظف کرده که امنیت آنان را حفظ نماید تا بتوانند با آرامش خاطر دربارهُ اسلام تحقیق کنند و پس از آنکه تحقیق و جست وجوی آنان به پایان رسید ایشان را به جایگاه امنشان برساند و آنان را در قبول یا رد اسلام آزاد بگذارند.
قرآن کریم یادآور می شود که خداوند به پیامبراکرم(ص) دستور داده است تا اهل کتاب و بت پرستان را به دین اسلام دعوت کند اگر آنان این دعوت را پزیرفتند هدایت خواهند شد و اگر نپذیرفتند پیامبراکرم(ص) وظیفه ندارد که آنان را به پذیرش اسلام مجبور سازد بلکه وظیفه ایشان ابلاغ پیام اللهی است.
خداوند به پیامبراکرم(ص) دستور می دهد که تا اهل کتاب را به پرستش خدای یکتا که مورد قبول آنان است فراخواند و از آنان بخواهد تا از عقاید و اعمال نادرستی که با این اعتقاد توحیدی منافات دارد بپرهیزند.
4-امام علی(ع) در منشور حکومتی که برای مالک اشتر نوشته شده است می فرماید: «و لا تکونن علیهم سبعأ ضاریأ تغتنم أکلهم فإنهم صنفان: أم أخ لک فی الدین أو نظیر لک فی الخلق؛ با مردم چونان درندگان خطرناک رفتار مکن زیراآنان دو دسته اند یا هم کیشان تو می باشند، و یا هم نوعان تو. » به موجب این فرمان هر کس پیرو هر عقیده و مذهبی باشد می تواند در جامعهُ اسلامی زندگی کند و از امنیت و حقوق مدنی برخوردار باشد و حکومت اسلامی و دیگر افراد حق ندارند کسانی را که دارای عقیده و مذهب دیگری غیر از اسلام هستند به اجبار وادار کنند تا به اسلام بگروند. بر این اساس، آیهُ شریف «لا اکراه فی الدین» همان گونه که الزام ناپذیری دین به معنای عقیده و باور قلبی را بیان می کند، می تواند بیانگر آزادی در دین و مذهب به عنوان مرام و مسلک زندگی نیز باشد.
ارتداد و آزادی عقیده
مسألهُ دیگری که در ارتباط با آزادی عقیده و مذهب قابل بحث و بررسی است مسألهُ ارتداد است زیرا از حکم مرتد در شریعت اسلامی به عنوان حکمی مخالف با آزادی عقیده و مذهب یاد می شود. این شبهه از دو منظر درون دینی و برون دینی مطرح شده است؛ از منظر درون دینی حکم مرتدد به عنوان حکمی مخالف با آیاتی چون «لا اکراه فی الدین» که بر آزادی انسان در انتخاب دین دلالت می کنند یاد شده، و از منظر برون دینی بر مخالفت این حکم با آنچه در اعلامیهُ حقوق بشر آمده است که انسان ها می توانند مذهب و دین خود را تغییر دهند عنوان شده است.
آزادی بیان
آزادی بیان، همچون آزادی اندیشه و تفکر، یکی از حقوق طبیعی و فطری انسان است همان گونه که خداوند استعداد و قدرت تفکر را به انسان عطا کرده است استعداد و توانایی بیان را نیز به وی ارزانی داشته است. قرآن کریم بیان را جلوه ای از رحمت اللهی بر بشر می داند: «الرحمن*علم القرآن* خلق الانسان* علمه البیان. »
اگر چه بیان به طور معمول بر گفتار و اظهار اندیشه و اعتقاد از طریق زبان اطلاق می شود ولی نوشتار در حقیقت گونه ای از بیان است از این رو خداوند از قلم به عظمت یاد کرده است و فرموده است: «ن*و القلم و ما یسطرون»
از آنجا که بیان- گفتار و نوشتار- افکار، اندیشه ها و عقاید انسان ها را می نمایاند در افکار و عقاید بشری حق و باطل وثواب و خطاب راه می یابد بنابراین، دستاورد بیان می تواند رنگ حق یا باطل و ثواب یا خطا را به خود بگیرد. گذشته از جنبهُ محتوایی بیان -عقاید و افکار- که ممکن است حق یا باطل باشد از جنبه ساختاری و ظاهری نیز خوب و بد و پسندیده و ناپسند در آن قابل تصور و تحقق است و این امر به شیوهُ بیان مربوط می شود که ممکن است با معیارهای اخلاقی و انسانی و عقلی و شرعی هماهنگ باشد یا هماهنگ نباشد. بنابراین از دیدگاه اسلام آزادی بیان در چارچوب قانون و با رعایت اصول و معیارهای عقلی و شرعی پذیرفته است و در این جهت تفاوتی میان این که عقیده و دیدگاهی که بیان می شود حق است یا باطل وجود ندارد. آزادی بیان به عنوان یک حق بشری در جامعهُ اسلامی از مطالعهُ سیره و روش پیامبراکرم(ص) و ائمه پاک(ع) به روشنی قابل دریافت است زیرا آن بزرگواران نه تنها به مخالفان اسلام حق آزادی بیان می دادند بلکه خود در مناظره و بحث آنها شرکت می کرند.
آزادی بیان مشروط به این است که ارزش های انسانی و اسلامی، و مصالح عمومی و احکام دینی رعایت شود بر این اساس فتنه انگیزی، توطئه گری، اغفال و فریبکاری و کوشش در جهت منحرف ساختن افکار، عقاید و اخلاق مردم به بهنهُ آزادی بیان پذیرفته و مجاز نیست. روشن است که تشخیص این امور بر عهده مقامات و مراجع قانونی و ذی صلاح است و هر کس نمی تواند میل و سلیقه و فکر و عقیدهُ خود را معیار تشخیص امور یاد شده قرار دهد. رعایت نکردن امور و موازین یاد شده در حقیقت تعدی به حقوق و حریم آزادی های دیگران و سوء استفاده از آزادی بیان است که با اصول و موازین حقوق بشر منافات دارد و از نظر اسلام مردود است.
آزادی از دیدگاه امام خمینی(ره) و رهبر فرزانهُ انقلاب
دوست و دشمن بر این نکته اتفاق نظر دارند که انقلاب اسلامی ایران پدیده ای شگرف و بی نظیر در تاریخ انقلاب های بشری به شمار می رود هرگاه این پدیدهُ بزرگ با انقلاب هایی که در عصر جدید به وقوع پیوسته مقایسه شود برتری آن نمایان تر خواهد شد. این انقلاب که به انگیزهُ استقرار نظامی دینی بر پایهُ تعالیم و احکام اسلامی شکل گرفت با اندیشهُ سکولاریزم که در جوامع شرقی و غربی به رسمیت شناخته شده بود به معارضه برخاست و با کمترین تلفات جانی و خسارت های مالی به پیروزی رسید؛ در حالی که انقلاب هایی که در دنیای جدید رخ داده خسارت ها و تلفات جانی و مالی سنگینی به بار آورده است و این امر سبب شد که قدرت های حاکم بر دنیای جدید به این پدیدهُ عظیم با دیده ای تردید آمیز یا خصمانه بنگرند، در این میان حکومت امریکا که بیش از همه انقلاب را مخالف منافع امپریالیستی و شیطانی خود می دانست برای به شکست کشاندن آن دست به توطئه های گوناگونی زد که بیان آنها در حوصلهُ این مقاله نیست؛ یکی از این توطئه ها، توطئه بلیغاتی و سوء استفاده آزادی بیان توسط ایادی داخلی و خارجی خود بود اما رهبر حکیم، فرزانه، شجاع و با صلابت انقلاب یعنی امام خمینی این توطئه و نیرنگ دشمن را به موقع شناخت و با قدرت و نفوذ کلام بی مانند خود آن را خنثی کرد. وی در سخنرانی و پیام های خود ملت انقلابی و رشید ایران را از این توطئه آگاه ساخت و با رهبری صحیح و صریح خود پایه های قانونی و نهادهای مدنی انقلاب را یکی پس از دیگری استوار ساخت. دشمن که از این روش شیطانی خود طرفی نبسته بود جنگی گسترده و نابرابر را بر ایران انقلابی تحمیل کرد و گرچه از این طریق خسارت های فراوان جانی و مالی را بر کشور وارد نمود اما به هدف پلید خود که درهم شکستن مقاومت مردم و نابودی انقلاب بود دست نیافت و از طرفی، فضای جنگی کشور زمینهُ تهاجم فرهنگی و توطئهُ تبلیغاتی را از دشمن گرفت اما پس از پایان یافتن جنگ دشمن بار دیگر تهاجم فرهنگی خود را به شکلی گسترده تر از گذشته آغاز کرد. این بار در غیبت بنیانگذار انقلاب، امام خمینی به شگرد و نقشهُ تبلیغاتی خود بیش از گذشته دل بسته بود اما لطف خداوند با رهبری هوشمندانه و حکیمانه حضرت آیت الله خامنه ای شامل حال انقلاب اسلامی و ملت قهرمان ایران شد و او چون صلف صالح خود توطئه دشمن را به خوبی و به هنگام شناخت و با گفتارهای روشنگر و مستدل خویش ملت را آگاه ساخت و در نتیجه این بار نیز انقلاب از این خطر عظیم نجات یافت.
لیبرالیسم و آزادی
آزادی،یکی از برجسته ترین مفاهیم و اصول لیبرالیسم به شمار می رود تا آنجا که هواداران این مکتب، لیبرالیسم را بر اساس آن تعریف می کنند، در حالی که از نظر دیگر متفکران، آزادی باید با اصول دیگری که برای مردم اهمیت دارد چون خوشبختی، برابری، عدالت اجتماعی، دموکراسی، حفظ نظم و ثبات اجتماعی سنجیده شده و درباره ی آن اتخاذ تصمیم گردد. در لیبرالیسم هیچ یک از این اصول با تعهد نسبت به آزادی برابری نمی کند، از دیدگاه لیبرالیسم، آزادی وسیله رسیدن به یک هدف سیاسی متعالی تر نیست، بلکه فی نفسه و در ذات خود عالی ترین هدف سیاسی است.
هنگامی که درباره آزادی سخن گفته می شود بلافاصله، دست کم سه پرسش مطرح می گردد؛ آزادی از چه چیز؟ برای چه چیز؟ و برای چه کس؟ در لیبرالیسم به طور معمول واژه آزادی به صورت «آزادی از» چیزی تعریف می شود و نه «آزادی برای»منظوری. لیبرالیسم بیشتر آزادی را به گونه ای منفی، و به مثابه شرایطی که در آن شخص مجبور و مقید نیست، در امورش مداخله نمی شود و تحت فشار قرار نمی گیرد.
در جوامع لیبرال که فلسفه لیبرالیسم به عنوان مبنای نظم اجتماعی پذیرفته شده است انسان در ابعاد مختلف زندگی آزاد است اما آزادی او محدود به دو چیز است:
1-رعایت حقوق انسان های دیگر.
2-رعایت حقوق جامعه.
پاسخ کوتاه لیبرالیسم به این پرسش که آزادی برای چه کسی است، این است که آزادی برای فرد است و این دغدغه اصلی لیبرال ها را تشکیل می دهد. فرد باید حق داشته باشد اعتقادات خود را برگزیند، در ابراز این عقاید برای عموم آزاد باشد، و بتواند بر اساس آن عمل کند؛ البته تا جایی که با حقوق دیگران و چارچوب قوانین و نهادهای قانونی موجود سازگار باشد. اما اگر افراد بخواهند گروه های هم فکر تشکیل دهند و به صورت دسته جمعی عمل کنند، به چیزی بیش از آزادی فردی نیاز خواهند داشت. در این صورت، باید حقوقی نیز برای تشکیل سازمان های سیاسی و اتحادیه های کارگری وجود داشته باشد. لیبرال ها معمولأ به رعایت این قبیل آزادی های نهادی متعهداند، اما در گذشته، همواره چنین نبوده است و احیانأ به انگیزه دفاع از آزادی های فردی با اتحادیه های کارگری و سایر نهادهای دسته جمعی مخالفت می شده و آنها را تهدید کنندهُ حقوق و آزادی فردی می دانسته اند. در هر حال، حقوق و آزادی های مختلف لزومأ با یکدیگر هماهنگ نمی باشند، و هرگاه میان آنها تنشی پدید آید غریزهُ لیبرالی، جهت گیری به نفع فرد واحد در مقابل سازمان یا نهاد جمعی را حکم می کند.
شاپیرو در جایی دربارهُ آزادی اندیشه و بیان به عنوان ارزنده ترین آزادی های مدنی یاد کرده است و گفته است: «لیبرال ها اعتقاد عمیق دارند که همهُ عقاید، حتی عقاید نادرست، باید در بیان آزاد باشند.» وی سپس دلایل لیبرال ها را برای آزادی اندیشه و بیان یادآور شده و گفته است: «لیبرال ها، به همین دلیل، همواره در صف نخست جنبش های خواستار براندازی سانسور یا ممیزی قرار می گیرند؛ چه ممیزی رسمی و چه ممیزی غیر رسمی، چون آن را مانع اصلی در راه پیشرفت آرام بشر تلقی می کنند. »
دمکراسی و آزادی
بررسی مسألهُ نسبت میان لیبرالیسم و دمکراسی در حقیقت به بررسی نسبت میان آزادی و حکومت دمکراتیک باز می گردد، زیرا لیبرالیسم برای آزادی های فردی شأن و جایگاه ویژه ای قایل است. دموکراسی عبارت است از حکومت مبتنی بر قانون و متکی به رأی اکثریت افراد جامعه. شکی نیست که چنین حکومتی در مقایسه با حکومت های فردی که نه مبتنی بر قانون اند و نه متکی به آرای مردم حریم آزادی های مردم را پاس می دارد ولی مشکلی که در اینجا مطرح شده مسألهُ استبداد اکثریت است که چه بسا اکثریت حقوق و آزادی اقلیت را رعایت نکنند.
مشکل یا خطر استبداد اکثریت برای آزادی اقلیت به دو گونه ممکن است نمایان گردد، یکی، از طریق رسمی و قانونی، و دیگری از طریق فشار افکار عمومی و به صورت غیر رسمی.
حدود آزادی و اخلاق لیبرالیستی
در فلسفهُ لیبرالی حد آزادی در همهُ زمینه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فکری و فرهنگی دو چیز است؛ یکی این که آزادی یک فرد موجب زیان فرد یا افراد دیگر نشود و دیگر این که آزادی او با مصالح عمومی در تعارض قرار نگیرد. بر این اساس،انسان در زندگی فردی خود هیچ گونه محدودیت اخلاقی یا قانونی ندارد و در انجام آنچه از نظر تکوینی قادر به انجام آن است مجاز خواهد بود. آزادی به معنی مزبور یکی از لوازم فردگرایی لیبرالیستی است که خود مختاری بی چون و چرای فرد مقتضای آن است و نتیجهُ آن حاکمیت امیال و غرایز بر انسان است. چنان که آربلاستر گفته است: «مفهوم لیبرالی ماهیت انسان، افعال انسان را ناشی از انرژی طبیعی تمنیات و امیال ذاتی او می داند و از طرفی، فرد برای ارضای این تمنیات و امیال به وسیله قوهُ خرد هدایت می شود. » بر این اساس، به جای این که عقل خط مشی زندگی را ترسیم کند و بایدها و نبایدها را مشخص سازد، تمایلات و غرایز حیوانی انسان بر بشر حکمرانی می کنند، و عقل، جز ابزاری برای هموار ساختن راه نیل به غرایز و تمایلات نخواهد بود. یعنی عقل ابزاری است در اختیار غرایز و تمایلات-عقل ابزاری-. اقتصاد لیرالی نیز بر پایهُ امیال برقرار است. رفتار قابل مشاهدهُ بازار نشان می دهد که فرد انتخاب می کند. ارجحیت، فقط آن چیزی است که فرد ترجیح می دهد و هیچ داوری ارزشی در کار نیست با وجود این، بدیهی است که برای فرد به دست آوردن آنچه ترجیح می دهد یک چیز خوب است.
لیبرالیسم، که بینش خود را انتقادی، تحقیقی و شکاک قلمداد می کند، در قبال امیال، بینشی چنان غیر انتقادی و تردیدناپذیر اتخاذ می کند که شگفت آور می نماید. فرض ضمنی آن است که امیال، خواست ها و آرزوهای شخصی به سادگی نهاده شده اند و بخشی از ماهیت بنیادی انسان محسوب می شوند. این فرض، بیشتر به یک اسطوره شباهت دارد تا یک واقعیت. از نظر لیبرال ها، امیال ظاهری مردم همان امیال واقعی آنهاست و باید مورد احترام قرار بگیرد. لیبرال ها نسبت به هر تلاش کلی تری که امیال آشکار را به عنوان شاخص آمال اساسی انسان بی اعتبار سازد بدگمان می باشند.
اعتقاد و التزام به حاکمیت و مشروعیت بی چون و چرای امیال مستلزم این است که هر فردی تنها به چگونگی رسیدن به امیال خود بیندیشد و با افراد دیگر همچون ابزاری برای نیل به تمایلات خود برخورد کند در این صورت، انسان های دیگر در نظر او در حکم ابزار و وسایلی هستند که می توانند از آنها برای ارضای امیال خویش بهره گیرد. این مطلب با شعارهای برجسته لیبرالیسم که می گوید: «هر انسانی باید به عنوان غایتی فی نفسه در نظر گرفته شود نه آنکه وسیله ای باشد برای رسیدن به برخی مقاصد»، منافات دارد. اصل حرمت گذاری به انسان به مثابهُ غایتی فی نفسه، یکی از اصول اساسی فردگرایی لیبرال به شمار می رود.
حاصل سخن آن که اصل آزادی در مکتب لیبرالیسم از دین و اخلاق جدا شده و به اباحیگری انجامیده است و برای آن حد و مرزی جز آنچه قوانین بشری- آن هم در قلمرو حیات اجتماعی- مقرر نموده است وجود ندارد. تاریخ لبیرالیسم گویای این واقعیت است که آزادی مورد نظر لیبرالیسم در آغاز آزادی سیاسی بوده است، یعنی آزادی از استبداد و اختناقی که توسط زمین داران بزرگ و کلیسا بر جوامع غربی حاکم شده بود و آزادی خواهان در پی محکوم کردن قلمرو اقتدار حکمرانان و حامیان آنان بودند، ولی به تدریج این اندیشه و آرمان دستخوش تحریف و انحراف گردید و به آزادی نامحدود در مذهب و اخلاق انجامید.
با سست شدن پایه های اخلاق و معنویت و سرگرمی های کاذب و مخدر، روحیه ُ آزاد منشی و فضیلت طلبی در بشر سرکوب و بی فروغ می گردد و با فراهم ساختن شرایط مطلوب زندگی مادی و ارضای غرایز و تمایلات افراد می توان هرگونه ظلم و جنایتی را توجیه کرد و هر باطلی را در لباس حق نمود چنان که امروزه دستگاه حاکمهُ امریکا یکی از فجیع ترین جنایت ها که توسط صهیونیزم در فلسطین اشغالی انجام می شود حمایت می کند و با شعار مبارزه با تروریسم جامعه امریکا و برخی افراد دیگر را می فریبد.
اشکال لیبرالیسم نه در این است که طرفدار آزادی سیاسی است، و نه در این که برای آزادی سیاسی حدود و مقرراتی قایل است و به اصل قانونمندی پایبند است، بلکه مشکل لیبرالیسم در این است که به آزادی مطلق در مذهب و اخلاق معتقد است چنین آزادی در حقیقت انسان را به بدترین نوع بردگی و اسارت می کشاند که همانا بندگی و اسارت غرایز و تمایلات نفسانی است.
آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست این درد جامعهُ بشری است که می خواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند ولی به دنبال آزادی معنوی نمی رود.
مبانی آزادی در فلسفهُ سیاسی لیبرالیسم
برخی از مبانی آزادی، مبانی بعید و برخی دیگر مبانی قریب محسوب می شوند. اصول بنیادی که درباره هستی، انسان و معرفت به طور کلی وجود داشته و می تواند مبنا و پایهُ اصل آزادی قرار گیرد، مبانی بعید آزادی محسوب می شوند و اصولی که رابطه نزدیک تری با آزادی برقرار کرده و نظریه ای در باب توجیه ارزش آزادی محسوب می شوند. در یک تقسیم بندی کلی می توان مبانی آزادی در فلسفه سیاسی لیبرالیسم را به چهار دسته تقسیم کرد:
1-مبانی هستی شناختی
هستی شناسی فلسفهُ لیبرالیسم تصویری از جهان و هستی را ارائه می کند که در آن خداوند نقش ربوبیت نداشته، وضع قوانین را بر عهده خود انسان گذاشته است هر چند که براساس ادیان اللهی مورد پذیرش غرب، خداوند خالق و آفریننده جهان دانسته می شود اما بی تردید براساس تعالیم برخی از این ادیان، تدبیر جهان به خود انسان واگذار گردیده شده است.
تأثیر این مبنای هستی شناختی در شکل گیری آزادی بسیار زیاد است با چنین دیدگاهی هرگونه پیوند میان مبدأ فرا زمینی با آزادی قطع گردیده و برای یافتن مبانی آزادی مستقیمأ باید سراغ منابع زمینی را گرفت.
2-منابی انسان شناختی
انسان شناسی فلسفه لیبرالیسم به طور مستقیم تحت تأثیر هستی شناسی آن است. نگاه این فلسفه به انسان، نگاه محورانه است این نگاه دارای دو خصلت و ویژگی مهم است:
1-انسان محوری و فرد گرایی.
2-حاکمیت امیال.
ویژگی دیگر انسان شناسی فلسفه لیبرالیسم، توجه به امیال و حاکمیت آن ها بروجود آدمی است. امیال باطنی واقعیت هایی هستند که هم در وجود انسان مورد توجه قرار گیرند و هم از سوی جامعه. بنابراین می توان گفت که آزادی و از جمله آزادی سیاسی در فلسفه سیاسی لیبرالیسم از انسان شناسی خاصی نشأت می گیرد که بر محوریت انسان و فردگرایی و حاکمیت امیال تأکید می کند؛ از این رو آزادی به این علت ارزش پیدا می کند که انسان محور همه اشیا و امور بوده و امیال انسانی در وجود او اصالت داده می شود؛ به عبارت دیگر باید از آزادی دفاع کرد زیرا آزادی در راستای محوریت انسان و امیال او قرار دارد.
3-مبانی معرفت شناختی
به لحاظ معرفتی دو مبانی مهم معرفت شناختی را ذکر می کنیم:
الف)مفروض بودن آزادی
آزادی یک اصل مفروض و مسلم برای آدمی است و درباره همهُ انسان ها صدق می کند از این روآزادی برای انسان نیاز به اثبات ندارد بلکه ایجاد مانع در برابر ازادی انسان، نیازمندانه ارائه استدلال است. برخی دیگر با اشاره به این مطلب که آزادی فی نفسه خوب و بد نیست و نمی توان برای آن ارزش ذاتی قائل شد مفروض بودن اصل آزادی را این گونه بیان کرده اند که اعمال آزادی ارزش ذاتی دارد و از این رو امری مسلم و مفروض است از این دیدگاه داشتن قدرت تصمیم گیری و اختیار ارزش ذاتی ندارد قادر بودن بر تصمیم گیری و اعمال اختیار و آزادی ارزشمند است. طرفداران مبانی «مفروض بودن» آزادی بر این باورند که آزادی از جمله مفروضات و امور مسلم برای انسا هاست؛ از این رو برای توجیه آزادی می توان به مفروض بودن آن استدلال کرد. استدلال به مفروض بودن آزادی در برگیرندهُ نکات اساسی زیر است:
1-ایجاد مانع در برابر آزادی انسان نیازمند ارائه استدلال اساسی و نه اثبات اصل آزادی؛
2-آزادی ارزش ذاتی دارد؛
3-اعمال آزادی ارزش ذاتی دارد؛
ب)اصل بی طرفی
از دیگر مبانی ذکر شده برای آزادی، اصل«بی طرفی» است. در بحث آزادی سیاسی نیز این گونه می توان اصل بی طرفی را بیان کرد که هیچ فردی بر دیگری برتری ذاتی نداشته، داوری و قضاوت های سیاسی هیچ کس بر دیگری برتری ذاتی ندارد، از این رو، اعمال قدرت سیاسی بر فرد و ایجاد مانع در برابر رفتارهای سیاسی فرد موجه نبوده و بدین دلیل آزادی سیاسی فرد امری موجه و قابل دفاع است. در این جا نیز نکات اساسی استدلال به اصبل بی طرفی را خلاصه می کنیم:
1-هیچ برداشت و قضاوت سیاسی بر دیگری برتری ذاتی ندارد؛
2-هیچ فردی بر دیگری برتری ذاتی ندارد؛
4-مبانی حقوقی اخلاقی
الف)استقلال و خود گردانی انسان
مبنای دیگر برای آزادی، استقلال و خود گردانی انسان است. انسان مستقل است و استقلال نیاز به تحقق شرایطی است که یکی از آنها آزادی است. آزادی از موانع و محدودیت ها برای استقلال انسان ارزش دارد به عبارت دیگر، ارزشمند آزادی به سبب استقلال انسان است. آزادی از موانع و محدودیت ها لازم و ضروری است برای استقلال موجه و با ارزش است. انسان استعداداستقلال و خودگردانی را در زندگی خود دارد و از آنجا که اعمال این استقلال و خودگردانی بدون آزادی امکان پذیر نیست بنابراین، انسان از سویی مستقل است و می تواند مستقل زندگ کند و از سوی دیگر استقلال انسان مستلزم ازاد بودن وی است از این رو آزادی امری با ارزش است.
یکی دیگر از وجوهی که به آن در راستای این مبنا استدلال شده این است که استقلال و خودگردانی انسان خود شکلی از آزادی و برداشتی مهم از آزادی است از این رو یک امر ا ارزش است.
برای ارزیابی این مبنا نیز ابتدا مهم ترین نکات ذکر شده در این استدلال را ذکر می کنیم:
1-استقلال انسان در ابعاد گوناگون از جمله در زندگی سیاسی امری با ارزش است.
2-استقلال انسان نیازمند تحقق شرایطی است که یکی از آنها آزادی از موانع و محدودیت هاست.
نکته اول که در ارزیابی این استدلال می توان به آن اشاره کرد این است که استقلال در این استدلال مفهومی مبهم و نیازمند توضیح و تبیین بیشتری است؛ استقلال از چه چیزی؟
اگر مراد از استقلال، استقلال وجودی انسان باشد در فلسفه اسلامی انسان وجودأ آزاد و مستقل پذیرفته نمی شود. ولی اگ مراد از استقلال عدم تعلق فطری انسان به اشیا و امور باشد به این معنا که انسان فطرتأ هیچ نحو دلبستگی به موجودات و امور نداشته و از هر چیز «آزاد» است. بنابراین استقلال وجودی و نیز به معنای عدم تعلق فطری انسان به اشیا و امور در فلسفه اسلامی پذیرفتنی نیست و از این رو نمی تواند مبنای آزادی واز جمله آزادی سیاسی قرار گیرد؛ البته استقلال به معنای استقلال در شخصیت حقوقی از دیدگاه فلسفه اسلامی پذیرفتنی است که به موجب آن هر انسانی اصالتأ آزاد آفریده شده و هیچ کس حق به بردگی گرفن او را ندارد؛ اما روشن است که «استقلال» در استدلال گذشته به این معنا نیست.
انسان باید برای تکامل یافتن از موانع ومحدودیت های فرا روی خود رها باشد و آزادی به این معنا قابل پذیرش است. در واقع این مفهوم از استقلال و استنتاج آزادی از آن در راستای یکی از مهم ترین مبانی آزادی در فلسفه سیاسی اسلام است.
ب)اصل حق بودن آزادی
از دیگر مبانی ذکر شده برای آزادی «حق بودن» آن است. آزادی حق افراد است ایجاد مانع در برابر آزادی مردم، ایجاد مانع در برابر حق آنان است.
حق بودن آزادی از جمله مبانی است که نویسندگان زیادی بر آن تأکید کرده اند به گونه ای که اصل آن تقریبأ مورد اتفاق است. یکی از رایج ترین و مهم ترین آنها «طبیعی دانستن» حق آزادی است. بسیاری بر این یاورند که آزادی حق طبیعی انسان است و این چنین بیان می شود: «همهُ انسان ها بطور یکسان و برابری از حق آزاد بودن برخوردارند.» حق طبیعی بودن آزادی از جمله مبانی مشترکی است که در فلسفه سیاسی لیبرالیسم و اسلام مورد پذیرش قرار گرفته است بر اساس این مبنا آزادی ارزش ذاتی دارد و در واقع انسان در ارزش دادن به آن نقشی ندارد. در فلسفه سیاسی لیبرالیسم، این طبیعی است که به آزادی ارزش داده است، اما در فلسفه سیاسی اسلام، خداوند انسان را آزاد آفریده است و در نتیجه آزادی حق اساسی است که همزاد خلقت اوست؛ بنابراین از این جهت که در هر دو فلسفه سیاسی آزادی حق طبیعی است تفاوتی میان آن دو وجود ندارد هر چند که در فاسفه سیاسی اسلام خداوند منشأ و منبع این حق طبیعی دانسته می شود.
مبانی آزادی در فلسفه سیاسی اسلام
1-مبانی هستی شناختی
از دیدگاه فلسفهُ اسلامی، خلق و آفرینش، ربوبیت و تدبر تمام هستی و همه موجودات از جانب خداوند متعال صورت گرفته و غیر از او هیچ رب و پروردگاری در جهان هستی نیست از این رو در کلام اسلامی، توحید به اقسام گوناگونی تقسیم می شود: توحید ذات و صفات، توحید افعالی، توحید ربوبیت، توحید مالکیت(حاکمیت تکوینی)، توحید در عبادت، توحید در قانون گذاری(حاکمیت تشریعی) و توحید در اطاعت.
آن چه که بر فلسفه اسلامی حاکم است و به مثابه روح این فلسفه تلقی می شود پذیرش اصل توحید است. تمامی مفاهیم و آموزه های فلسفه اسلامی مبتنی بر این اصل بوده و هیچ گونه ناسازگاری میان آنها و اصل توحید وجود ندارد. در تفکراسلامی همه مسائل زندگی انسان از جمله آزادی با توجه به این اصل معنا پیدا می کند و از این رو آزادی در فلسفه سیاسی اسلامی از اعتقاد به خدا و تعهد در برابر ولایت او جداشدنی نیست. از دیدگاه اسلام خداوند هم شأن، خالقیت دارد و هم شأن،ربوبیت؛ در نتیجه هم آفریننده موجودات و جهان است و هم پس از آفرینش برای آنها برنامه دارد. ممکن است تصور شود که پذیرش اصل توحید مستلزم پذیرش حکومت مطلقه بوده و با آزادی سیاسی ناسازگار خواهد بود در حالی که در فلسفه سیاسی اسلام نه تنها چنین ناسازگاری وجود ندارد بلکه پذیرش اصل توحید به طور کامل با به رسمیت شناخته شدن آزادی سازگاری دارد.
2-مبانی انسان شناختی
انسان شناسی فلسفه اسلامی تحت تأثیر دیدگاه هستی شناسی اش درباره انسان دیدگاه های خاصی دارد این دیدگاه پایه ها و بنیان های نظری ویژه ای را برای آموزه ها و مفاهیم نظری درباره انسان فراهم می سازد که از آنها به مبانی انسان شناختی تعبیر می توان کرد؛ بنابراین، منظور از مبانی انسان شناختی بنیان های نظری درباره انسان است که می تواند سنگ بنای آموزه ها و نظرگاه های مربوط به انسان در نظر گرفته شود.
قبل از آنکه به بیان مبانی انسان شناختی آزادی از دیدگاه فلسفه اسلامی بپردازیم نظری اجمالی و گذرا بر دیدگاه قرآن به انسان می تواند روشنگر مفهوم انسان و ویژگی های آن از دیدگاه اسلام باشد که مهم ترین آنها عبارتند از:
1-انسان خلیفه و جانشین خدا در روی زمین است.
2-انسان فطرتی خدا آشنا دارد که از نظر اسلام، خداجویی امری فطری است و گرایش به توحید و دین اللهی فطرتأ در وجود انسان قرار دارد.
3-انسان دارای شخصیتی مستقل و آزاد است و در زندگی خود دارای رسالت است. از دیدگاه اسلام، انسان آزاد آفریده شده و در انتخاب راه نیز کاملأ آزاد است. این آزادی حق و انتخاب است که برای انسان نیز مسوُولیت و رسالت آفرین است و انسان را شایستهُ پذیرفتن این مسوُولیت و امانت اللهی می سازد. حال با توجه به این ویژگی ها مبانی انسان شناختی آزادی را از دیدگاه اسلام مورد بررسی قرار می دهیم.
الف)اراده و اختیار
اراده یکی از مبانی است که می توا ن براساس آن به استنتاج آزادی دست زد. از نظر فلسفه اسلامی میان تمایل و اراده که هر دو در وجود آدمی نهفته اند تفاوت وجود دارد. تمایل همان خواست ها و امیالی است که از آن به خواهش های نفسانی نیز تعبیر می شود در حالی که ارداده بیانگر حالتی در نفس است که انسان را قادر می سازد براساس عقل و موازین عقلی تصمیم گیری کرده و به انتخاب گزینه صحیح دست زند. همچنین اصل اختیار نیز در فلسفه اسلامی به عنوان یکی از مهم ترین ویژگی ها و خصلت های وجودی انسان در قالب بحث «جبر و اختیار» مطرح شده ست. بر این اساس میان آزادی و اختیار تفاوت قائل شده اند، زیرا در آزادی هدف خیر منظور نشده بر خلاف اختیار.
اراده بیشتر در مباحث اخلاقی و اختیار در مباحث فلسفی به کار می رود و میان این دو واژه از این جهت تفاوت وجود دارد.
یکی از مباحث مهم در فلسفه اسلامی بحث جبر و اختیار است. سوُال اساسی در مسأله جبر و اختیار این است که حدود آزادی انسان در اعمال و رفتار خود چیست؟ آیا انسان در اعمال و رفتار خویش آزاد است یا خیر؟ محدودهُ اختیارات انسان چیست؟
بنابراین، از نظر فلسفه اسلامی اثبات اختیار و اراده برای انسان با اراده و مشیت الهی منافاتی ندارد و در واقع از نظر آنان ارادهُ اللهی بر این تعلق گرفته است که مردم مختار و آزاد باشند. در فلسفه اسلامی هم قضا و قدر الهی پذیرفته می شود و هم اختیار و اراده انسان. قضا و قدر نه تنها مانع آزادی انسان نیست بلکه براساس قضا و قدر الهی اراده و اختیار انسان نیز اثبات می گردد.
با توجه به آنچه گفته شد روشن می شود که یکی از مبانی انسان شناختی آزادی اصل اراده و اختیار است هر چند که اختیار در واقع وجه فلسفی آزادی است اما بی تردید می تواند یکی از مبانی آزادی تلقی شود. در صورتی که اصل اراده و اختیار برای آدمی اثبات نمی شود، نمی توان از آزادی انسان سخن گفت. آزادی سیاسی مستلزم پذیرش اراده و اختیار است. اگر آدمی دارای اراده و اختیار نباشد و اگر او را موجودی مختار ندانیم، مشارکت در امور سیاسی، مشارکت در تصمیم گیری، انجام رفتارهای سیاسی و… معنا نخواهد داشت بنابراین، می توان گفت که فلسفه اسلامی با اثبات اراده و اختیار برای آدمی پایه و مبنای محکی را برای آزادی ها از جمله آزادی سیاسی فراهم ساخته است.
ب)فطرت
اصل فطرت یکی از اصول بسیار مهمی است که بیانگر گونهُ خاصی از آفرینش برای انسان است. فطرت به معنای ویژگی هایی است که در اصل خلقت و آفرینش انسان؛ از این رو فطرت جزء سرشت انسان محسوب می شود. براساس نظریه فلسفه اسلامی انسان بعضی چیزها را بالفطره می داند. اصول تفکر انسان که اصول مشترک تفکرات همهُ انسان هاست اصول فطری هستند و فروع و شاخه های تفکرات، اکتسابی. مقصود از فطری بودن این اصول این است که انسان در این دنیا متوجه این اصول می شود ولی در دانستن ای ها نیازمند معلم نیست.
اصل فطرت پایه و اساس شخصیت انسان را تشکیل می دهد و براساس آن انسان دارای سرشتی نیک و نه شریر دانسته شده و فطرتأ موجودی پاک است. انسان دارای یک خود حیوانی و یک خود انسانی است که اصالت از آن خود انسانی یا واقعی اوست. خود انسانی در واقع هماهنگ با فطرت بوده و استعدادهایی برتر از استعدادهای حیوانی را برای انسان فراهم ساخته است. پذیرش اصل فطرت تأثیر زیادی بر اصل آزادی همچون سایر ابعاد وجودی انسان برجا می گذارد. از نظر فلسفه اسلامی آزادی امری فطری است و انسان فطرتأ آزاد آفریده شده است. بنابراین، آزادی امری با ارزش است، چرا که امری فطری است و در وجود انسان نهاده شده است پس از آزادی باید دفاع کرد زیرا جزء وجودی انسان و از فطریات اوست.
3-مبانی معرفت شناتی
معرفت شناسی اسلامی نیز تحت تأثیر هستی شناسی اسلامی در مرحله اول و انسان شناسی اسلامی در مرحله دوم است. منظور از مبانی معرفت شناختی در این جا، دیدگاه ها و نظریات اساسی است که بنیان های نظری خاصی را درباره معرفت و توان معرفتی انسان فراهم می سازد.
«عقل» یکی از مهم ترین مبانی معرفت شناختی است که هرگونه بحثی از مبانی آزادی سیاسی در فلسفه سیاسی اسلام بدون توجه به آن کامل نخواهد بود. عقل از نگاه فلسفه اسلامی، از مهم ترین ویژگی های وجودی انسان شمرده می شود صرف نظر از تقسیم عقل به عقل نظری و عقل عملی که در آثار فیلسوفان اسلامی مشاهده می شود. عقل از دیدگاه اسلام در مقایسه با دیگر قوای بدن از ارزش والاتری برخوردار است.
عقل و جایگاه آن در انسان، قدرت انتخاب گری و آزاد بودن را به وی عطا می کند و این مطلب پایه و مبنای بسیار مهمی را برای آزادی سیاسی فراهم می سازد.
4-مبانی حقوقی-اخلاقی
دسته چهارم از مبانی آزادی سیاسی فلسفه اسلامی، مبانی حقوقی-اخلاقی است. براساس دیدگاه خاص فلسفه اسلام به جهان انسان و معرفت، اصول اخلاقی و حقوق خاصی در رابطه انسان با دیگران و نیز در رابطه او با خدا شکل می گیرد:
الف)حق طبیعی
«حق دانستن آزادی» از جمله دیدگاه های رایج درباره مبانی آزادی است. این دیدگاه هم در فلسفه سیاسی لیبرالیسم و هم در فلسفه سیاسی اسلام دیدگاه رایج و مشهوری است؛ البته در اصل «حق دانستن آزادی» میان این دو فلسفه سیاسی تفاوتی وجود ندارد و بر این اساس هر دو به ارزش ذاتی آزادی قائل هستند اما با این وجود یکی از تفاوتی که میان دیدگاه های این دو فلسفه دربارهُ حق بودن آزادی هست در منشأ و خاستگاه این حق است. در فلسفه سیاسی لیبرالیسم این حق صرفأ طبیعی دانسته می شود در حالی که در فلسفه سیاسی اسلام این حق طبیعی نیز جنبه اللهی دارد بنابراین، از دیدگاه خداوند برای همه نسان ها آزادی را به عنوان یک «حق» به نحو بسیط به رسمیت شناخته است این آزادی خود مصادیق گوناگونی پیدا می کند که برخی از آنها عبارتند از:
1-آزادی در گزینش حرفه و شغل؛
2-آزادی در شیوه استفاده از نعمت ها و مواهب اللهی؛
-آزادی در انتخاب همسر؛
4-آزادی در تحصیل علم و دانش؛
5-آزاذی در اعمال و رفتار شخصی؛
6-آزادی از اطاعت دیگران؛
7-آزادی در تعیین زمامدار؛
8-آزادی در وضع قانون و التزام به آن؛
9-آزادی فعالیت های سیاسی؛
10-آزادی عقیده و بیان؛
11-آزادی در انجام دادن آداب و مراسم دینی و مذهبی؛
از آنجا که موضوع این بحث آزادی سیاسی است از میان اقسام ذکر شده تنها به بررسی مواردی که متناسب با آزادی سیاسی است می پردازیم.
1-آزادی از اطاعت دیگران
آیا انسان از اطاعت و فرمان بردن دیگران آزاد است؟ آیا یکی از حقوق اساسی انسان آزادی از اطاعت دیگران است؟ از نظر اسلام آزادی به طور مطلق وجود ندارد. انسان در برابر خداوند متعال و کسانی که خداوند اطاعتشان را لازم دانسته است آزادی مطلق وجود ندارد. بنابراین، می توان گفت که از نظر اسلام آزادی از اطاعت خداوند یک حق برای انسان نمی توان باشد و به همین سان آزادی از اطاعت کسانی که خداوند اطاعت از آنها را لازم دانسته است اما روشن است که این مطلب به معنای نفی آزادی نیست. اطاعت از انسان های دیگر اگر در رابطه با خداوند در نظر گرفته نشود هیچ گونه حقی را برای انسان ایجاد نمی کند و آزادی به این معنا وجود دارد.
2-آزادی در تعیین زمامدار
از آنجا که از دیدگاه فلسفه سیاسی اسلام حق حاکمیت مختص خداوند است، هیچ انسانی ذاتأ حق حاکمیت بر انسان های دیگر را ندارد؛ از این رو حق تعیین حاکم نیز ذاتأ از آن خداست و اوست که می تواند حق حاکمیت را برای آنان که می خواهد قرار دهد که این عده نیز می توانند در چارچوب و احکام قوانین اللهی به اعمال حق حاکمیت بپردازند. حال این سوال اساسی مطرح می شود که آیا بر طبق این دیدگاه مردم حق انتخاب حاکم و آزادی در تعیین زمامدار را دارند؟ آن چه که مسلم است اختصاص حق حاکمیت به خداوند به مفهوم انکار و نفی حق انتخاب برای مردم نیست از سوی دیگر حق انتخاب برای مردم نیز به مفهوم آزادی کامل در انتخاب هر حاکم و زمامدار نیز نمی باشد بنابراین، حق انتخاب برای مردم وجود داشته اما این حق در محدوده ای است که خداوند مشخص کرده و علت چنین برداشتی این است که در فلسفه سیاسی اسلام حاکمیت جنبه اللهی دارد.
3-آزادی در وضع قانون و التزام به آن
آزادی در وضع قانون نیز از جمله حقوق اساسی است که برای مردم وجود دارد و مردم حق دارند که درباره امور زندگی خود به وضع قانون پرداخته، امور خود را براساس قانون تنظیم کنند. یکی از اصول حکومت های دموکتراتیک نیز دخالت مردم در فرآیند قانون گذاری و تصمیم گیری است. بر خلاف حق وضع قانون آزادی در التزام به قانون از حقوق اساسی مردم شمرده نمی شود. از آن جا که حق قانون گذاری در اسلام از آن خداوند است نمی توان آزادی مطلق افراد جامعه در وضع قانون را پذیرفت. از دیدگاه اسلام تنها قانونی مشروعیت داشته که یا از سوی خداوند وضع شده باشد و یا مطابق با قانون اللهی باشد بنابراین، حق وضع قانون اصالتأ از آن خداست؛ اما این مطلب به مفهوم انکار حق وضع قانون برای انسان ها نیست و مردم در مواردی که خداوند به وضع قانون نپرداخته است می توانند برای تنظیم زندگی خود براساس ظوابط و معیارهای کلی اللهی به وضع قانون بپردازند. و در فلسفه سیاسی اسلام حق وضع قانون به این مفهوم وجود دارد.
4-آزادی فعالیت های سیاسی
یکی از حقوق اساسی ثابت برای هر فردی حق شرکت در فعالیت های سیاسی-اجتماعی است. مردم هم حق مشارکت در فعالیت سیاسی دارند و هم در چگونگی این فعالیت آزادی دارند. هر انسانی حق دارد با شرکت در فعالیت های سیاسی-اجتماعی زمینه تصدی مناصب مختلف سیاسی و اجتماعی را برای فرد هموار ساخته، به مقامات و مناصب گوناگون نایل آید.
5-آزادی در انجام دادن آداب و مراسم دینی و مذهبی
از آنجا که یکی دیگر از حقوق اساسی انسان ها حق«آزادی گزینش و انتخاب دین» است، آزادی در انجام دادن آداب و مراسم دینی امری موجه است. بر این اساس می توان با ارزش بودن آزادی برپایی مراسم دینی را براساس حق «آزادی گزینش دین» اثبات کرد و در برابر آن دفاع نمود. در اندیشه اسلامی بین حق و تکلیف رابطه ای دو سویه و طرفینی بر قرار می گردد و از این رو حق بودن آزادی نافی تکلیف بودن آن نیست.
ب)رشد و تکامل انسان
یکی از مبانی فلسفی که بیشتر جنبه فلسفی-اخلاقی دارد مطلویت رشد و تکامل انسان و ضرورت آزاد بودن انسان در راستای تکامل انسان است. از دیدگاه فلسفه اسلامی انسان به گونه ای آفریده شده است که بدون آزادی نمی تواند به کمال رسد و از آنجا که هدف خلقت کمال انسان است و کمال مطلوب نهایی است. آزادی انسان امری مطلوب و با ارزش می گردد و بدون آزادی رسیدن به این کمال امکان پذیر نیست پس آزادی همچون کمال با ارزش است. اگر آزادی نباشد انسان نمی تواند به کمال خودش برسد خدا انسان را طوری خلق کرده است که به کمال خودش از راه آزادی و انتخاب و اختیار باسد.
ج)اصل مساوات و برابری ذاتی
انسان ها مساوی و برابر آفریده شده اند و در اصل انسانیت از برابری ذاتی برخوردارند و هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. اصل مساوات و برابری ذاتی نیز قابل تعمیم به بحث آزادی سیاسی است. براساس این اصل، در زندگی سیاسی و در جامعه سیاسی همه افراد برابر و یکسان بوده از این رو براساس این اصل اولیه هیچ کس را نمی توان مجبور به پذیرش یک قدرت سیاسی کرد مگر با رضایت او. حق حاکمیت از دیدگاه فلسفه سیاسی اسلام از آن خواودند است و اوست که این حق را به افراد واجد شرایط واگذار کرده است بنابراین، صرف نظر از وجود شرط لازم هیچ کس یر دیگری حق حاکمیت نداشته و نمی تواند قدرت خود را دربارهُ دیگران اعمال کرده و از این طریق آزادی دیگران را محدود کند. با توجه به آنچه گذشت می توان گفت که اصل مساوات و برابری ذاتی نیز از دیگر مبانی آزادی سیاسی است انسان ها ذاتأ برابرند و در جامعه نیز بر یکدیگر در انسانیت و انسان بودن برتری ندارند و در نتیجه دارای آزادی سیاسی هستند این آزادی نشأت گرفته از انسانیت آن هاست و همان طوری که انسانیت آنها امری با ارزش است آزادی آنها نیز امری باارزش بوده و باید از آن دفاع کرد.
تحلیل مفهوم آزادی سیاسی
تاکنون تعاریف متعددی از آزادی سیاسی ارائه شده است که برخی از مهم ترین آنها عبارتند از:
1-منظور از آزادی سیاسی به طور ساده عبارت از آزادی انجام دادن کارهای مختلفی است که حکومت مردمی اقتضا می کند این کارها اصولأ شامل آزادی استفاده از ابزارهایی است که از طریق آن ها شهروند بتواند صدای خود را به گوش دیگران برساندد و در حکومت تأثیر عملی داشته باشد. در این تعریف بیشتر به فراهم بودن زمینه مشارکت مردمی در جامعه تأکید شده است از این رو، آزادی سیاسی در این تعریف آزادی استفاده از ابزارهایی است که مردم بتوانند در زندگی سیاسی خود تأثیر عملی داشته باشند بنابراین، این تعریف به بیان مصادیق آزادی سیاسی ختم می شود.
2-آزادی های سیاسی، مجموعه امتیازاتی است که اهالی کشور برای مشارکت در حیات سیاسی جامعه بدان نیاز دارند این امتیازات بصورت حقوق مدنی (حق رأی، حق داوطلبی و حق عضویت در احزاب سیاسی) و حقوق سیاسی (آزادی رقابت اندیشه ها، آزادی انتخابات و آزادی تعیین زمامداران) متظاهر می شود. در این تعریف همان طور که ملاحظه می شود بر عنصر مشارکت سیاسی تأکید شده و آزادی سیاسی را مجموعه امتیازاتی دانسته که برای تحقق مشارکت سیاسی به آنها نیاز هست؛ از این رو، در این تعریف نیز بیشتر به مصادیق آزادی سیاسی توجه شده است.
3-آزادی سیاسی، قسمتی از حقوق افراد است که می توانند حق حاکمیت داشته باشند خواه بطور مستقیم و خواه از طریق انتخاب نمایندگان. در این تعریف از آزادی سیاسی بر حق انتخاب در رأی مردم براساس حق حاکمیت آنان تأکید شده است بنابراین،در این جا نیز توجه به یکی از مصادیق آزادی سیاسی دیده می شود.
4-آزادی سیاسی، یعنی این که بتواند در زندگی سیاسی و اجتماعی کشور خود از راه انتخاب زمامداران و مقامات سیاسی شرکت جوید و به تصدی مشاغل عمومی و سیاسی و اجتماعی کشور نایل آید و یا در مجامع، آزادانه عقاید و افکار خود را به نحو مقتضی ابراز نماید. این تعریف از آزادی سیاسی جامع تر از تعاریف دیگر است و مصادیق بیشتری از آزادی سیاسی را در بر می گیرد اما همانند تعاریف دیگر ناظر به مصادیق آزادی سیاسی بوده و تحلیل مفهومی آن را با توجه به عناصر و موُلفه های آزادی سیاسی مدنظر نداشته است.
5-آزادی سیاسی، آزادی فرد در صحنه سیاست بر خلاف تعاریف گذشته تا حدودی به عناصر آزادی سیاسی اشاره دارد و از این رو به تحلیل آزادی سیاسی نزدیک می شود، اما کاستی هایی نیز دارد که توضیح بیشتر در این باره خواهد آمد. با توجه به این که بیشتر تعاریف ارائه شده از آزادی سیاسی به عنوان یک حالت و وضعیت سخن نمی گوید و بیشتر به مصادیق آن توجه دارند.
قبل از آنکه به این تحلیل مفهومی بپردازیم یکی از دیدگاه هایی را که تلاش کرده است به گونه ای عناصر سازنده مفهوم آزادی را بیان کند مورد بررسی قرار می دهیم.
فرانتس نویمان در کتاب آزادی و قدرت و قانون تلاش می کند عناصر سازنده مفهوم آزادی سیاسی را بیان نماید وی بر این باور است که هر یک از آنها مفهوم خاصی از آزادی سیاسی شکل می گیرد:
عنصر اول، «قانون» است که مفهوم آزادی قانون را رقم می زند بنابراین، رکن اول مفهوم آزادی سیاسی قانون تلقی می شود که از فرد در برابر دولت دفاع می شود. پیش فرض اساسی از این دیدگاه فردگرایی فلسفی است، یعنی «عقیده به این که انسان موجودی است مستقل از نظام سیاسی که در آن بسر می برد. » از نظر وی نظریه های سیاسی که بر فلسفه اصالت فرد بنا شده باشند ضرورتأ باید این مفهوم را بپذیرند این نظریه به پیدایش حقوق فردی و رسمیت شناختن این حقوق در برابر دولت می انجامد و بنابراین، «اگر فرض بر وجود حقوق فردی باشد منطقأ لازم می آید که هیچ رفتاری مستوجب کیفر نباشد مگر آنکه صریحأ در قانون ممنوع شده باشد این قضیه عمومأ بنیاد آزادی قانونی شناخته شده است. » از آنجا که این برداشت از آزادی سیاسی محتوای قوانین را در نظر نمی گیرد و احتمال سرکوبگرایانه بودن قانون را مدنظر قرار نمی دهد و همچنین از توجه به گریزگاه هایی که ممکن است چیرگی قدرت سیاسی بر حقوق فردی را به دنبال آورد غافل می ماند ، از این رو این برداشت از آزادی سیاسی به نظر فرانتس نویمان، دارای کاستی ها و کمبودهایی است که ضرورت توجه به رکن و عنصر دیگر آزادی سیاسی را آشکار می سازد.
عنصر دوم آزادی سیاسی، رکن «شناختی آزادی» است. شکل گیری این رکن آزادی همراه با گام های اساسی است که زمان اپیکوروس تاهگل و مارکس برداشته شده است. پیشرفت علوم طبیعی شکل گیری روان شناسی اسپینوزایی و جبرگرایی و کل گرایی و تاریخی هگلی، سه قدم اساسی است که ضرورت توجه به رکن شناختی آزادی را آشکار ساخته اند هر یک از این سه قدم اساسی به گونه ای بر آزادی شناختی تأکید داشتند. کسب بینش نسبت به عمل طبیعت برونی به آدمی امکان درک فرایندهای روانی باعث اضطراب را فراهم می آورد. اضطراب آدمی، را از آزادی محروم می کند و به اسارت رهبران قدرت مدار و توتالیتر در می آورد. فهم موقعیت تاریخی امکان سازگار شدن چارچوب نهادها را با شناخت بیشتر آدمی از طبیعت و انسان ایجاد می کند. اما به نظر نویمان رکن شناختی آزادی نیز همانند رکن قانونی آن به تنهایی نمی تواند جامع و مانع تلقی گردد و با کاستی هایی روبه روست. آزادی شناختی، ارادهُ انسان را برای رسیدن به آزادی نادیده می گیرد و از این رو به عنصر دیگری که نیاز دارد «ارادی» است.
نکته اساسی که در بررسی این دیدگاه می توان گفت، این است که این دیدگاه بیش و پیش از آن که تحلیلی بر عناصر مفهومی آزادی سیاسی باشد، بیانگر سیر تحول و تطور مفهومی است که در آزادی سیاسی صورت گرفته است. این دیدگاه از آزادی سیاسی نخست برداشتی حقوقی-قانونی صورت گرفته بود و لذا در تعریف آزادی سیاسی نیر چنین برداشتی ارائه می گردید. دغدغه اصلی طرفداران این برداشت حفاظت از حقوق شهروندان در برابر دولت و حکومت است. بنابراین آنچه که این دیدگاه بیان می کند، در واقع تعدد برداشت هایی است که از آزادی سیاسی در دوره های مختلف صورت گرفته است اما این که این آزادی سیاسی دارای چه مفهومی است و موُلفه ها و عناصر سازندهُ آن چیست از این دیدگاه به دست نمی آید.
آیا آزادی در خدمت انسان است یا انسان در خدمت آزادی؟
آیا نعمت ارزشمندی به نام آزادی برای انسان آفریده شده و تا آنجا که به سعادت و خوشبختی او ضرر نزند، در خدمت او باشد، یا اینکه انسان با عظمت، برای آزادی آفریده شده و به تعبیری انسان تابع آزادی است و نباید از آن سرپیچی کند. در این صورت آزادی بسان دیگر مواهب باید در خدمت انسان باشد و اگر روزی آزادی همانند دیگر نعمت های اللهی سعادت جسمی و روانی آن را به خطر انداخت باید آن را محدود ساخت، مثلأ انسان به وسیلهُ خوردنی ها و نوشیدنی ها زنده است، باید از خوردنی ها و نوشیدنی ها در جهت رفع نیاز و سعادت خود بهره بگیرد ولی اسراف و زیاده روی مایه بدبختی اوست از این رو از آن باید پرهیز نماید و به همین شیوه است «موهبت آزادی».
آزادی که امروزه زبانزد افراد جوان و ناپخته است جز بندگی بر شهرت و گرایش های پست چیز دیگری نیست.
ویل دورانت نویسنده کتاب (لذات فلسفه) با شناختی که از جوامع غربی دارد در این مورد چنین می گوید:
«واضح است که اگر امریکایی از نبودن آزادی شکایت کند منظورش آزادی معده است نه آزادی فکر؛ چند سال پیش در یکی از جلسات اتحادیهُ کارگران امریکایی تهدید به انقلاب کردند اما نه برای بازبودن و زیادی وقت کار کارگاه بلکه برای بسته بودن میخانه ها.»
«آزادی خواهی بزرگ در امریکا محدود به این شده است که شراب را اولین واجبات یک مرد و وسعت نظر را اولین واجبات یک زن بدانند.»
«قانون، آزادی را از دست ما نگرفته است بلکه فکر کند از کار افتادهُ ما موجب از دست رفتن آزادی می گردد؛ تربیت یکسان و قدرت روز افزون تمایلات عامه در یک تودهُ رو به افزایش، شخصیت و صفات بارز و فکر آزاد را از دست ما می گیرد هر چه عوام افزون تر می شود خواص از میان می روند. سهولت ارتباطات، تقلید و پیروی را آسان می سازد و ما به سرعت شبیه هم می شویم. همه آشکارا از یکسانی تفکر و عقل خوشحالیم شاید آزادی اخلاقی ما هم نوعی تقلید باشد وویسکی هم مانند شهوت پرستی باشد که بی آن کسی را مرد نتوان گفت.» این گروه که آزادی را در معده و نظایر آن خلاصه می کنند آزادی را اصل تلقی کرده و مدعی اند که همه چیز باید از مسیر خود مختاری او صورت پذیرد در حالی که اصالت از آن انسان است و باید «خودمختاری» در خدمت او باشد.
تفاوت های جوهری دو نوع آزادی
امروز جهان غرب پرچم آزادی را به دست گرفته و جنگ ها و نبردهای بسیاری را به عنوان جنگ آزادی بخش آغاز می کند حتی اشغال و جنگ عراق نیز به بهانهُ یافتن صلاح های کشتار جمعی صورت گرفت تا مبادا روزی دیکتاتور عراق که روزی دست نشانده خود آنها بود دست از پا خطا کند و حیات و زندگی ملت ها را به خطر افکند.
اسلام نیز قرن ها پیش منادی آزادی بود و هدف از اعزام نبی خاتم رهایی ملت ها از غل و زنجیری بود که دست و پای آن بسته شده بود.
«و یضع عنهم إصرهم و الاغلال التی کانت علیهم»
(پیامبر) بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آن ها بود بر می دارد .
ولی در عین حال میان آزادی در غرب و اسلام تفاوت هایی وجود دارد که به چند نمونه از آن ها اشاره می کنیم:
1-آزادی در غرب فقط یک شرط دارد.
مشروط به این است که مزاحم دیگران نباشد و از آنان سلب آزادی نکند. به عبارت دیگر آزادی در غرب از طریق قانون محدود می گرد، و سر و کار قانون با امور اجتماعی و روابط افراد با یکدیگر و مجموع دولت است، در این صورت آزادی افراد تا آنجا محترم است که با مصالح جامعه در تضاد نباشد در غیر این صورت هر چه می خواهد بیندیشد و گوید و انجام دهد.
2-آزادی در اسلام دو شرط دارد.
آزادی در اسلام علاوه بر اصل گذشته، شرط دومی دارد و آن این که: باید بر سعادت فرد، لطمه ای وارد نسازد این جاست که آزادی در عقیده و اندیشه و فعل و رفتار از محدودیت بیشتری برخوردار می گردد. بت پرستی و خضوع انسان والامقام در برابر سنگ و گاو و مار، اهریمن و شیطان، چون با سعادت او در تضاد است طبعأ نمی تواند مجاز و قانونی باشد.
میگساری، قماربازی، مصرف انواع مخدرات، ضربه شدیدی بر رستگاری او وارد می سازد که از این جهت ممنوع است، در حالی که در غرب هیچ نوع محدودیتی در برابر این نوع عقیده و اندیشه ها، یا اعمال و رفتارها وجود ندارد.
3-آزادی در غرب نفی تکلیف است.
آزادی در غرب، خواستهُ طبیعی و مادی انسان است و هدف از آن، ارضای خواسته ها و تمناهای درونی است، «هر آنچه دیده بندد دل کند یاد» بنابراین در برابر اعمال و غرایز شهوانی و مادی انسان هیچ نوع آزادی و مانعی در کار نیست و یک چنین آزادی ابزاری برای نفی تکلیف در زندگی فردی است.
4-آزادی در اسلام مبنای تکلیف است.
در حالی که آزادی در غرب اساس نفی تکلیف است، آزادی در اسلام مبنای تکلیف می باشد، تکلیف از آن موجودی است که حرّ و آزاد باشد، هر موجودی که در گزینش خود، فقط باید یک طرف را برگزیند و طرف دیگر از قدرت توان او بیرون است و قابلیت تکلیف ندارد. عقرب و مار را نمی توان تکلیف کرد چون جز گزیدن کاری نمی تواند انجام دهند زیرا «مقتضای طبیعتش این است» اما انسان را می توان تحت تکلیف قرار داد و بایدها و نبایدها را متوجه او ساخت و در پوشش این تکالیف بخشی از خواست ها و تمایلات او را طبعأ محدود کرد.
5-هدف از آزادی در غرب و اسلام:
هدف از آزادی در غرب پاسخگویی مثبت به خواسته های درونی بالأخص غرایز متنوع انسان است و لذا همه نوع رفتارهای فردی قانونی بوده و لباس مشروعیت به تن می کند. اما هدف آزادی درا اسلام احیای ارزش های والای انسانی است چون آفرینش او با آزادی عجین گردیده است و خوبی ها و بدی ها را از صمیم دل تشخیص می دهد. باید خوبی ها را به صورت یک ارزش انجام دهد و بدی ها را به صورت ضد ارزش، ترک کند. .
عرضه نظریه ها بر سخنان پیام آوران
«پلورالیسم دینی» درباره پیام آوران و پیام های آنها در عرصه عقیده و عمل می خواهد تحقیق کند و نظر دهد، بدون آنکه با خود آنان به مذاکره بنشیند و به کلمات و سخنان آنها گوش فرا دهد سرچشمه دین را «شهود حقیقت مطلق» و پیام های آنان را برداشت های متفاوت آنان از یک حقیقت غایی و مرموز الهی معرفی می کنند اما یک بار نخواسته است همین مطلب را با آنان در میان بگذارد و پای سخن آنان بنشیند.
پلورالیسم دینی یک مسأله فلسفی محض نیست که در اتاق های دربسته بدون مراجعه به سخنان پیام آوران، و حافظان و نگهبانان آنها، دربارهُ آن بتوان سخن گفت و نظر داد بلکه باید به سخنان آنان به دقت گوش داد آنگاه بر مسند قضاوت نشست. آنچه که پلورالیست ها در داوری های خود می گویند یک رشته گمانه زنی هایی است که با کم ترین مدرک تاریخی یا گواه دینی همراه نیست.
امروزه حدس و گمان بلکه خیال بافی جای برهان و دلیل و تجربه علم آفرین را گرفته تا آنجا که حرکت عظیم انبیاء و دعوت گسترده آنان بدون کوچک ترین دلیل به تجربه دینی و آموزه های علمی آنان به برداشت های متفاوت آنان از این حقیقت تفسیر می شود، غرب زدگان کشور نیز دل خود را با این تعابیر «اتو کشیده» خوش کرده و تصور می کنند که به حقیقت گران بهایی دست یافت اند.

راهکارها
در جامعه امروزی که غرب و دنیای استکبار همهُ سعی و تلاش خود را برای به استثمار درآوردن انسان ها به کار می گیرد وظیفه ما چیست؟
غرب به اسم آزادی، انسان را به اسارت خویش در آورده است و به اسم حقوق بشر، حقوق طبیعی و فطری انسان ها را سلب کرده است در اینجاست که باید با غرب مقابله به مثل کرد و ما نیز با جنگ نرم و سناریوی جدید، ارزش ها و باورهای دینی و اسلامی را در جوانان درونی کنیم چرا که در جنگ نرم کسی پیروز میدان است که شروع می کند.

نتیجه گیری
از این مباحث نتیجه می گیریم که از نظر اسلام همان طور که محبت انسان ها نسبت به یکدیگر تشویق و ترغیب و تقدیس و به آن دعوت شده است، حریت و آزادی هم تقدیس شده است. دین و آزادی همان گونه که پیداست لازم و ملزوم یکدیگرند مگر نه این است که آزادی یعنی نبود مانع بر سر راه انسان و ایجاد رشد بهتر در جهت بندگی که هدف از خلقت اوست بر عهده دین است و تنها برداشتن مانع کافی نیست. نیروی محرک انسان جهت رسیدن به این هدف دین است، این دین است که به انسان نیرو، توان، بصیرت و آگاهی می دهد این دین است که با بایدها و نبایدهای خود انسان را متعالی می کند و در حکم دفترچه راهنمای انسان عمل می کند و لذا آگاهی بیشتر و بهتر از دین و عمل به آن یعنی نزدیک شدن به هدف و ائمه نمونه کامل این سعادت و کمال انسانی می باشند اگر آگاهی باشد و آزادی نباشد این آگاهی موجب ترقی انسان نمی شود و اگر آزادی باشد و دین نباشد که همان آگاهی است شاید در انسان موجبات برگشت به مرتبه ای را ایجاد کند و اینکه مصداق (بکم ازل) یعنی پایین مرتبه تر از حیوان شود.
آزادی که امروزه زبانزد افراد جوان و ناپخته است و در کشورهای اروپایی و آمریکا به آن افتخار می کنند جزء بندگی بر شهوت و گرایش های پست چیز دیگری نیست.
هدف از آزادی در اسلام احیای ارزش های والای انسانی است چون آفرینش او با آزادی عجین گردیده است و خوبی ها و بدی ها را از صمیم دل تشخیص می دهد باید خوبی ها را به صورت یک ارزش انجام دهد و بدی ها را به صورت ضد ارزش ترک کند.

منابع و مؤاخذ
1-مطهری، مرتضی، آزادی معنوی، تهران، انتشارات صدرا، اسفند1389.
2-میراحمدی، منصور، آزادی در فلسفه سیاسی اسلام، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1381.
3-مصباح یزدی، محمد تقی، آیین پرواز، قم،انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1390.
4-سبحانی، جعفر، عرفی شدن دین، قم، انتشارات مؤسسه امام صادق(ع)، 1387.
5-صفائی حائری، علی، از معرفت دینی تا حکومت دینی، تهران، انتشارات لیلِِة القدر، 1388.
6-سبحانی، جعفر، آزادی و دین سالاری، قم، انتشارات مؤسسه امام صادق(ع)، 1387.
7-مطهری، مرتضی، انسان و ایمان مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، 1389.
8-عزیزان، مهدی، ارتداد و آزادی، قم، انتشارات مؤسسه امام صادق(ع)، 1389.
9-ربانی گلپایگانی، علی، آزادی و دمکراسی از دیدگاه اسلام و لیبرالیسم، تهران، انتشارات نیایش، 1382.
10-سبحانی، جعفر، پلورالیزم دینی یا کثرت گرایی، قم، انتشارات مؤسسه امام صادق(ع)، 1385.
11-معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، چاپخانه حیدری، 1382.

موضوعات: مقالات  لینک ثابت



[چهارشنبه 1395-03-12] [ 12:48:00 ب.ظ ]